شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶

دیدگاه آلفرد آدلردر مورد عزت نفس:

دیدگاه آلفرد آدلردر مورد عزت نفس:

مباحثي از روان شناسي  كه اختصاصاً به عزت نفس مي پردازد و آن را به عنوان يك متغير با نفوذ و با اهميت عنوان مي نمايد, تئوري شخصيتي است كه آدلر ارائه نموده است. آدلر اگر چه كاربرد عزت نفس را در درمان و بسط و توضيح تئوري اش بكار مي گيرد اما به وضوح, اهميت عزت نفس را دريافت نموده است (اسميت, 1987, ص 32). آدلر مكتب خود را "روان شناسي فردي" ناميد و نخستين كسي بود كه جنبه اجتماعي بودن آدمي را بيان كرد وي در كتاب اصول تجربي و نظري روان شناسي فردي خود, بر اعمال و رفتار آدمي كه زاييده كششهاي اجتماعي است تاكيد مي نمايد, روان شناسي آدلري تاكيد مي كند كه تعارض از درون شخصيت سرچشمه نمي گيرد بلكه بين شخصيت و جهان اجتماغي فرد است (منصور, 1379, ص 11). نكات بارز نظريات آدلر و كمك هاي وي در چند مورد خلاصه مي شود: يكي از كمك هاي معنوي آدلر به روان شناسي مفهومي است كه او از عفده حقارت بدست داده است. عقده حقارت و تلاش در راه تفوق و برتري, نقطه شروع "شيوه زندگي" است. دومين كمك آدلر تاكيد بر كيفيت محيط خانواده و شبكه روبط اجتماعي افراد خانواده است. رد مفهوم دو بعدي خود آگاهي و نا خود آگاهي و اعتقاد به اينكه انسان موجودي خود آگاه است و معمولاً از علل رفتار و هويت خويش آگاهي دارد و در نهايت "من خلاقه" كه بر غناي روان شناسي فردي اشاره دارد كه به نظر آدلر هسته اصلي و اساسي تحقق نفس و بي همتاي شخصيت است از جمله خطوط عمده روان شناسي فردي آدلر مي باشد (شفيع آبادي و ناصري, 1375, ص 93). خود خلاق يك نظام شخصي و ذهني است كه تجربه هاي فرد را تعبير مي كند, به آنها معنا مي بخشد و از طريق جستجو و تحقيق, اقدام به خلق آنها مي نمايد تا شيوه زندگي كه منحصر به خودش مي باشد, محقق سازد. خود خلاق ويژگي هايي چون وحدت, ثبات و فرديت به شخصيت مي بخشد و سرچشمه فعال زندگي است (هال, 1379, ص 18). آدلر, ساخت شخصيت را ارثي نمي داند بلكه اكتسابي مي داند. پس از تولد, طفل تا زماني كه شخصيت وي به طرف معيني جهت گيري نكرده مي داند با آن چكار بايد كند. خط راهنمود دهنده كه شخصيت در نخستين سال هاي زندگي براي خود تدارك مي بينند, همانا هشيار شدن به تجهيزات سرشتي, نقيصه هاي خود, ناثير محيط اطراف و به كار گرفته شدن اين مصالح توسط نيروي خلاق فرد است كه در يك طرح و هدف, در ساخت شخصيتي كه هدف خاص خود را دارد, همگرا  مي شود (منصور, 1379, ص 12).

شيوه زندگي, تركيبي مشخص و منحصر به فرد از انگيزه ها, خصلت ها, علايق و ارزش هاست كه در هر عملي كه فرد انجام مي دهد تجلي مي شود كه تعيين كننده نحوه انديشيدن, آموختن و رفتار كردن است (هال, 1379, ص 19). بنابراين اين طرح از پيش تعيين شده كه زير بناي تمام زندگي رواني را تشكيل مي دهد و تمام رفتار فرد از آن نشات مي گيرد, در سال هاي نخست زندگي فراهم مي شود كه نقطه عطف آن بر نحوه كيفيت روابط والدين و كودك استوار مي شود. رابطه بين مادر وكودك, تماس بدني و رواني به هنگام شستشو, نظافت و لبخند ها و واكنش هاي كودك, در تحكيم روابط مادر و كودك بسياري اساسي است در اين مقطع زماني, شرايط بايد به گونه اي فراهم شود كه فرد متوجه ارزش شخصي و قدرت خويش شود و در نتيجه آن تمايل به تسلط يافتن كه در نهاد هر كسي نهفته است ارضا مي گردد. موفقيت ها, توانايي هاي و عمل چيزي جز اثبات شخصيت واحساس مهمتري نيست (منصور, 1379, ص 17). اعتقادات مربوط به شيوه زندگي به چهار گروه تقسيم مي شود:

1- مفهوم خود يا خويشتن پنداري يعني اعتقاد به اينكه "من كه هستم".

2- "خود" آرماني يا اعتقاد به اينكه "من چه بايد باشم" يا "مجبورم چه باشم تا جايي در ميان ديگران باشم".

3- اعتقادات اخلاقي يعني مجموعه اي از چيزهايي كه فرد درست يا نادرست مي داند (شفيع آبادي و ناصري, 1375, ص 94).

بنابراين شالوده شيوه زندگي فرد از همان اوان كودكي ريخته مي شود و فرد بنا به ويژگي و كيفيت سه عامل بدني, رواني و اجتماعي, شيوه خاصي براي برتري  جويي و جبران احساس حقارت در پيش مي گيرد كه بندرت در سال هاي بعدي زندگي دگرگون مي شود. برتري جوئي تسلط بر ديگران  و كسب امتيازات اجتماعي نيست بلكه وحدت بخشيدن به شخصيت است و كوششي است براي آنكه شخص بهتر و كاملتر شود, استعداد ذاتي و بالقوه خود را بالفعل گرداند, به عبارتي برتري جويي از نظر "آدلر" گام برداري در راه كمال خود مي باشد (سياسي, 1374, ص 112).

علل احساس كهتري از ديد آدلر:

علل احساس كهتري را مي توان اجمالاً به سه دسته تقسيم كرد:

الف: محيط:

عامل اصلي كه موجب احساس كهتري مي شود, محيط خانواده از اهم آن است. مقايسه هاي نادرست, فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن, تحقير كردن, دامن زدن به رقابت ها, زياده از حد از فرزند خواستن و از سويي ديگر نازپروردگي همگي از عواملي هستند كه موجب ايجاد احساس خود كهتري مي شوند. در وهله نخست محيط خانوادگي غالباً نقش مساعدي ايفا مي نمايد و احساس كهتري را كه در بدو امري عادي است به طرز نامطلوبي تند وتيز مي كند. مساله اكثر پدران و مادران خود خواه و مغرور كه مي خواهند حتماً فرزند آنان در شمار نوابغ باشد مرتباً او را با ساير افراد خانواده و يا فرزندان همسايه و يا دوستان درخشانتر او مقايسه مي كنند و او را در عذاب سرزنشي مي گذارند كه چرا همسان و همتراز آنان نيست. گاهي برادران و خواهران بزرگتر, خواهر يا برادر كوچك خود را دائماً به چه مي پندارند و آنان را هيچ مي شمارند و خصوصاً اگر با استعداد تر باشند  آن وقت بر اساس يك نوع حسادت ناآگاهانه دائماً ايشان را تحقير مي كنند. بطور كلي نبايد از انسان بيش از آنچه در توانايي اوست, انتظار داشت در غير اين صورت همواره محكوم به قبول اين فكر است كه هيچ گاه نتيجه رضايت بخشي بدست نياورده و از كوشش خود حاصلي بر نگرفته است. مهم تر آنكه احساس مي كنند, تنها ديگران راضي نمي نمايد بلكه رضايت خاطر خود را نيز فراهم نياورده است و در نتيجه هر بار عميق تر از پيش اين مساله در ذهن وي ريشه مي دواند كه از سطح و طراز عادي و طبيعي پايين تر است. همچنين اگر به فردي در آغاز زندگي اين فرصت داده شود كه در موقعيت هاي بسيار آساني مرتباً غوطه ور گردد اين حالت نيز بر خلاف انتظار وي را به سوي كهتري هدايت مي كند زيرا آنچه كه احساس اعتمادي كه بدين ترتيب بدست آورده است در برابر موقعيت هاي جديد متزلزل شود آن وقت احساس مي كند كه تا آن زمان در اشتباه به سر مي برده و دريچه چشم او بر روي حقايق گشوده مي شود. بدين دليل و به دلايلي نظير آن, كودكاني كه در خانه عزيز دردانه اند و پدر و مادر پروانه وار به دور آنان مي چرخند, غالباً با احساس كهتري رو به رو مي شوند. زيرا پس از بهشتي كه در آن سرمست بسر برده اند, اولين روز مدرسه براي آنان آغاز مصيبت بزرگي است انگار از بهشت به دوزخ عدم گذاشته اند. در واقع اينها در اولين برخورد با محيط خارج از  خانواده چون نمي توانند به توقعات محيط جديد پاسخ دهنند و خويش را سازگار نمايند, احساس كهتري مي كنند.

ب: كهتري واقعي بدني يا رواني:

كودكاني كه نقايص جسماني و بدني دارند و از معلوليت ها در رنج مي باشند, مورد ناراحتي والدين و تحقير همكلاسان و دوستان واقع مي شوند كه مي تواند به احساس حقارت بدني يا رواني منجر شود. يك نقص عضو ممكن است بسيار ناچيز باشد اما چگونگي برداشت و اهميت دادن به آن براي طقل مهم است.

ج: محروميت از محبت و به خود رها شدگي:

آدلر تاكيد فراواني به اين جنبه مي نمايد كه بيانگر اهميت و نقش عامل نخستين (محيط) است.

مادر بايد در برداشت عاطفي كودك, به عنوان پشتوانه امنيت خاطر و جلب اعتماد تو قرار گيرد. از محبت مادراني كه جوانه احساس همبستگي و تعاون بارور مي شود. اين دسته عوامل, ايجاد كننده احساس كهتري اند كه آثار و تبعات آن, كيفيت شيوه زندگي را دامن مي زنند تا آنجا كه دوران كودكي كه در واقع طلايي ترين دوران زندگي است براي بعضي از كودكان به منزله دوره اي جلوه گر مي شود كه در آن مهلك ترين ضربه ها بر عواطف و احساسات آنان وارد مي آيد و آنان را از همان زمان درمانده, زبون و سرافكنده مي نمايد. شكل گيري احساس كهتري, بوجود آورنده انگيزه اي مي شود كه سرچشمه رفتار و كردارهايي است كه از تسليم تا شورش, كم رويي و پس رفتن تا استيلا, شرارت تا اطاعت و از رخوت و عدم اراده تا اراده آهنين و .... طبقه بند ي مي شود (منصور, 13 69, ص 22). نقش واكنش جبران در احساس حقارت ها با اهميت است كه در بعد زيستي جهت سرپوش گذاردن بر روي نارسايي و كمبودهاي بدني و كار برده مي شود تا ارگانيزم به تعادل جديد و در عين حال با ثباتي بردس. قلبي كه به آن جراحتي وارد مي گردد, بيش از حد بزرگ مي شود تا به يك معني به كمك كميت, كمبود كيفيت خود را جبران نمايد و اين در زمينه هاي رواني نيز مصداق مي يابد. با اين اختلاق كه در مورد جبران دو هدف را دنبال مي كند. اول اينكه سعي مي كند به عنوان وزنه اي در برابر نارسايي ها و كمبودها عمل نمايد و ديگر اينكه مي كوشد فرد را در برابر احساس نارسايي, حمايت و مصونيت بخشد كه اولي را جبران پيروز شونده مي نامند كه در عين رنج بردن از كمبود بدني با داشتن عزت نفس زياد به جبران مضاعف دست مي يابند. در  نوع دوم, فرد از قدرت قهرماني برخوردار نيست بلكه سعي مي كند با كتمان كردن كهتري خود, اطرافيان را نسبت به نظري كه درباره او دارند فريب دهد كه نمونه هاي آن دروغگويي, لاف زدن و خود ستايي مي باشد.

گذشته از اين, جبران مي تواند به صورت تسلي بخش و در قالب خيال بافي و رويا تجلي نمايد (همان منبع, ص 32). احساس كهتري, حاصل هوشياري شخص نسبت به ناتواني خود در راه ارضاي اميال در برابر بزرگسالان و در نهايت تبعيت اجباري از شرايط محيطي است. به عبارتي آن معلول سه تجزبه همزمان: احساس ناتواني, احساس ضعيف تر بودن و احساس تابع بودن بزرگسالي مي باشد. آدلر سه منبع عمده را كه عزت نفس را كاهش مي دهد بيان مي كند:

1- حقارت عضوي:

 با پديد آمدن نقص جهاني و احساس كهتري حاصل از آن, عزت نفس تحت تاثير قرار مي گيردو آدلر با گسترش اين مفهوم, اصطلاح عقده حقارت در رابطه با احساس ضعف و بي كفايتي كه هر كس با آن زاده مي شود و بايد بر آن تسلط يابد را عنوان مي نمايد.

2- احساس حقارت:

تجربه و پيامد اين حقارت كه در بردارنده احساس اتكايي و انتظار حمايت ديگران است, نوعي پرخاشگري را به همراه دارد.

3- نازپروردگي:

به نظر آدلر, كودكان نازپرورده نيز دستخوش احساس كهتري مي باشند چرا كه اينان مستبد و خود راي هستند؛ از نظر اجتماعي پرورش نيافته اد و ارزش ها و خواسته هاي آنان رشد غير واقعي دارد, خود محور و متقاضي هستند و از بلوغ لازم رواني برخوردار نمي باشند. آدلر اين گروه از كودكان را به عنوان افرادي كه بالقوه براي اجتماع خطرناك هستند نام مي برد. در ماهيت منظومه خانواده, ترتيب تولد افراد خانواده به نظر آدلر توام با  خصوصيات رفتاري مي باشد از جمله اينكه فرزند اول پس از تولد فرزند دوم به جهت كاهش محبت و توجه به وي, احساس ناامني و تنفر مي نمايد. فرزند دوم جاه طلب و در پي سبقت جويي است و كوچكترين فرزند نيز لوس و پر توقع است آدلر در تئوري شخصيت خود, انسان  را ذاتاً موجودي اجتماعي, خلاق و هدفدار مي داند كه احساسي از حقارت زير بناي رشد رواني اوست و همواره تو را در ججت توقع و برتري و كمال سوق مي دهد لذا در درمان, هدف عمده آن است كه اجساس ياس را در فرد از بين برده و به او توان و شهامت و جسارت داده شود كه اين صورت عزت نفس لازم را بدست آورد. چرا كه لازمه زندگي اين است كه انسان به ارزش خود يپي برده و بدون تعيين ارزش هاي شخصي كه مبين شيوه زندگي است زندگي دشوار خواهد بود. آدلر برتري جويي ....... ميل تسلط بر ديگران بلكه كوششي در جهت كمال خود مي داند و احساس حقارت نيز جهد وكوشش براي غلبه بر نواقص است. كه از طريق مكانيزم جبران صورت مي گيرد (منصور, 1379, ص 24).

 

نوشته شده توسط مصطفی نجفی در 19:52 |  لینک ثابت   •