شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶
خودكشي
خودكشي
آمارها: اكثر روزها، ما در مواجهه با اخباري در مورد ستيز با بيماري سرطان، يا مسابقه اي پرشتاب جهت يافتن درماني براي ايدز مي باشيم. هم چنين سرزنشها و توصيه هاي خاتمه نيافتنيِ دوستانه اي دربارة بهبود بخشيدن به رژيم غذايي و فعاليتهاي ورزشي جهت جلوگيري از بيماري هاي قلبي مي شنويم. اما خبر ديگر مربوط به وحشتناكترين و خطرناكترين شرايط طبي است و اين خبر همانا، خبر خودكشي است. كشتن خود، تصميمي است غيرقابل توضيح و لاينحل كه سالانه 30000 نفر، تنها در ايالات متحده به آن مبادرت مي ورزند. خودكشي، رسماً در مرتبه هشتم از علل مهم مرگ در ايالات متحده است و متخصصين علوم امراض مسري معتقدند كه تعداد حقيقي خودكشيها، احتمالاً چيزي حدود دو يا سه برابر بيش از اين آمار مي باشند. بسياري از خودكشيهاي گزارش شده، هنگامي رخ مي دهد كه افراد تعمدانه به پلي برخورد كرده و يا از پرتگاهي پرت مي شوند (بلومنتال، 1990).
خودكشي به شكل خُرد كننده و طاقت فرسا، يك پديده اي است كه بيشتر در سفيد پوستان رخ مي دهد. اكثراً، اقليتهاي گروهي شامل آمريكائيهاي آفريقايي تبار و اسپانيايي تبارها، بندرت به اين نوع راه چارة خشونت آميز متوسل مي شوند. ميزان خودكشي در افراد بومي آمريكا بسيار بالاست؛ اگر چه تغييرات محسوسي در ميان گروهها ديده مي شود (در ميان آپاچيها، اين ميزان تقريباً چهار برابر ميزان اعلام شده دولتي است) (برلين، 1987). حتي وحشتناكتر آنكه، افزايش مهيبي در ميزان مرگ و مير بصورت خودكشي در سالهاي اخير و آن هم بيشتر در ميان نوجوانان ديده شده است. بين سالهاي 1960 تا 1988، ميزان خودكشي در نوجوانان از 6/3 به 3/11 در هر صد هزار نفر رسيده است و اين افزايشي معادل 200% در مقايسه با يك افزايش 17% از كل جمعيت است. در مورد نوجوانان 16 تا 19 ساله، خودكشي، سومين دليل برتر مرگ است كه به هنگام تصادف تعمدانه با موتور و انواع ديگر قتل توسط خود شخص صورت مي پذيرد (ونتورا، پتيرز، مارتِن و ماورر، 1997). ميزان خودكشي در ميان افراد سالخورده افزايشي هولناك يافته است. افزايش اين ميزان در ارتباط با ميزان بالا رفتن بيماريهاي طبي و هم چنين در ارتباط با افزايش فقدان حمايتهاي اجتماعي، در ميان پيرترين شهروندان آمريكا مي باشند. ارتباط محكمي بين بيماريها يا ضعف و ناتواني و نااميدي و افسردگي وجود دارد. طبق آمار، در سال 1990، 5/12% از جمعيت 65 سال يا كمي مسن تر بودند. سپس، در همان سال، اين گروه سني 6/20% از ميزان خودكشي را به خود اختصاص دادند (براون، بك، استير و گيرشام، 2000؛ گالاهر - سامسون و اُوسيد، 1997؛ مركز ملي آمارهاي سلامتي، 1993). اين تنها نوجوانان و افراد بالغ نيستند كه خودكشي مي كنند: پي - اِي - روزنتال و روزنتال (1984) به توصيف 16 كودك 2 تا 5 ساله پرداخت كه حداقل براي يكبار اقدام به خودكشي كرده و در جريان حادثه، به شدت خود را مجروح كرده بودند.
قطع نظر از عامل سن، مردها چهار يا پنج برابر بيش از زنان مرتكب خودكشي مي شوند. اين حقيقت تكان دهنده تا حدودي در ارتباط با تفاوتهاي جنسيتي مي باشد كه انواع تلاشهاي خودكشي گرايانه را رقم زده است. مردان عموماً، شيوه هاي خشونت آميزتري را نسبت به زنان بر مي گزينند نظير دار زدن خود، زنان تمايل به برگزيدن شيوه هاي كم خشونت تر دارند نظير استفادة بيش از حد از داروها (بودا و شِوانگ، 1990؛ گالاهر – تامپسون و اوزگود، 1997). بيشتر مرداني كه خودكشي مي كنند سالخورده و بيشتر زناني كه به اين عمل متوسل مي شوند در دورة ميانسالي بسر مي برند و اين شايد تا حدي به اين دليل باشد كه اكثراً تلاشها براي خودكشي در زنان سالخورده ناموفق مي ماند. ميزان خودكشي براي مردان جوان در ايالات متحده، در حال حاضر داراي بالاترين تراز است. اين ميزان حتي از ميزان خودكشي در ژاپن و سوئد كه براي مدتهاي مديدي بيشترين آمار خودكشي را داشته اند هم بيشتر است (بلومنتال، 1990) اما همانطوريكه قبلاً هم اشاره شد، مردان سالخورده (بالاتر از 65 سال) در تمام كشورها در معرض بيشترين خطر خودكشي در پهنه اين جهان مي باشند كه از ميان اين افراد نيز، اين مردان سفيد پوست هستند كه در معرض بيشترين خطر مي باشند (مك اينتاش، سانتوس، هابارد و اُورهولسر، 1994).
در چين، به شيوه اي بي نظير، اين زنانند كه بيش از مردان خودكشي مي كنند به ويژه در حومه هاي روستايي (موري، 1996؛ موري و لوپِز، 1996). از لحاظ فرهنگي، چه دليلي مي توان براي اين پديدة ناقض و قطعي اقامه كرد؟ دانشمندان چيني معتقدند كه ميزان خودكشي چيني ها كه احتمالاً بيشترين ميزان در جهان است، در ارتباط با فقدان برچسب يا لكه ننگ باشد. در واقع، بازتاب خودكشي در چين را بويژه در ميان زنان، اغلب در ادبيات كلاسيك چيني و آن هم به عنوان يك راه حل منطقي براي مشكلات مي توان يافت. خانوادة يك زن روستايي چيني، همة دنياي او محسوب مي شود و چنانچه اين خانواده از هم فروپاشد، آنگاه خودكشي يك راه حل افتخار آميزي مي باشد. بعلاوه براي اين زنان، سموم آفت كش مزرعه اي به آساني در دسترس بوده و اين امكان وجود دارد كه بسياري از اين زنان كه ضرورتاً تمايلي نيز به خودكشي ندارند، پس از استشمام تصادفي اين سموم بميرند.
علاوه بر مطالعات تكميل شده، دو رفتار خودكشي گرايانة مهم ديگر: 1- تلاشهاي خودكشي گرايانه (موقعي است كه فرد جان سالم بدر مي برد) و 2- انديشه پردازي خودكشي گرايه (داشتن تفكر جدي در مورد خودكشي) نام دارند. اگرچه، در سرتاسر جهان، غالباً، خودكشي در مردان بيش از زنان است ولي مبادرت زنان به اين امر حداقل سه برابر مردان است (برمان و جابز، 1991).
درصد بروز بيش از حد اين پديده، احتمالاً مؤيد اين حقيقت است كه زنان افسردة بيشتري نسبت به مردان افسرده وجود دارند و افسردگي قوياً مرتبط با تلاشهاي خودكشي گرايانه است (آر، فرانسيس، فرانكلين و فلاوين، 1986). برخي نسبت تلاشگران به خودكشي را به نسبت خودكشي ها انجام شده، پنجاه به يك يا حتي بيشتر تخمين مي زنند (گارلند و زيگلر، 1993). بعلاوه، طبق نتايج به عمل آمده از مطالعه اي ديگر (كوواكس، گولدستون و گاستونسي، 1993) نسبت تفكرات خودكشي گرايانه به تلاشهاي خودكشي گرايانه، در ميان نوجوانان، بين نسبتهاي 3 به 1 و 6 به 1 مي باشد. به عبارت ديگر، بين 16% الي 30% از نوجوانان بررسي شده در اين مطالعه كه در مورد خودكشي انديشيده بودند، در واقع، تلاشهايي هم در اين باب به خرج داده بودند. مقولة «افكار» در اين پديده، اشاره به آن نوع احساس فلسفي از ملاحظه و مد نظر قرار داده نيست بلكه نسبتاً نوعي تأمل جدي در مورد خودكشي است. تفكر در مورد خودكشي، اولين قدم در جادة خطرناك آن است.
طبق مطالعة به عمل آمده اي از دانشجويان يك دانشگاه (كه درصد خودكشي در آنها، تنها معادل نيمي از جمعيت كل آن دانشگاه بود) معلوم شد كه تقريباً 10% الي 25% آنها در خلال 12 ماه پيش از اقدام به خودكشي، تفكرات خودكشي گرايانه داشته اند (برنر، هاسان و باريوس، 1999؛ ميهان، لمب، سالتسمن و اُو كررول، 1992؛ اِي - جي - شوارتز و يتاكر، 1990). تنها اقليتي از اين دانشجويان با تفكرات خودكشي گرايانه (شايد چيزي در حدود 15%) تلاش در جهت خودكشي كرده و تنها اندكي از آنان موفق به اينكار شدند (كو واكس و ديگران، 1993). از اينرو، به دليل ناهنجاري غيرمتعارفي كه در اين مسئله نهفته است، افكار خودكشي گرايانه، توسط متخصصين مربوط به سلامت رواني، به طور جدي مد نظر قرار گرفته مي شوند.
علل و اسباب
مفاهيم پيشينه اي: جامعه شناس بزرگ، «اميل دوركهايم» (1951)، انواعي از خودكشي را معين كرد كه بر مبناي شرايط اجتماعي يا فرهنگي همان محل مربوط به اين شرايط، رخ مي دهند. يكي از اين انواع تاييد شد، «خودكشي هاي مرسوم» مي باشد نظير سنت ديرينه اي از خودكشي در ژاپن با نام «هارا – كيري» بر طبق اين شيوه، فرديكه به نوعي باعث ننگ و رسوايي براي خود يا خانواده اش شده، مي بايست خود را با شمشير بكشد. «دوركهايم» اين نوع خودكشي را «خودكشي نوعدوستانه» مي نامد. بنا به تشخيص وي، فقدان پشتيبانيهاي اجتماعي، به عنوان يك محرك مهم در امر خودكشي عمل مي كند. او خودكشي برگرفته از اين فقدان را «خودكشي خودخواهانه» مي نامند. (شهروندان سالخورده اي كه پس از قطع شدن ارتباطشان با دوستان و خانواده اقدام به خودكشي مي كنند در اين رده قرار مي گيرند). «ما گنه اينگوار»، «اوجهاگن» و «نزاسك من – بندز» (1992) دريافتند كه تنها 13% از 75 نفر افرادي كه تلاشهاي جدي خودكشي گرايانه داشته اند، داراي شبكة بسنده و شايسته اي از دوستان و روابط اجتماعي بوده اند. «خودكشيهاي ناهنجارانه» دسته اي ديگر از خودكشي ها هستند كه در نتيجة شكستهايي در زندگي نظير از دست دادن ناگهاني يك شغل بسيار معتبر رخ مي دهند. (ناهنجاري در اين جا معادل احساسِ سردرگمي و پريشان حالي است). و نوع آخر «خودكشيهاي قضا و قدري» هستند كه در نتيجة فقدان كنترل فرد بر روي سرنوشت و تقديرش رخ مي دهد. خودكشي دسته جمعي 39 نفر از اعضاي پيرو آئين (دروازة بهشت) نمونه اي از اين نوع خودكشي بود. زندگي اين افراد قوياً در دستان يك رهبر بلند مرتبه و داراي جذبة روحاني بنام «مارشال اَپل وايت» بوده اند. تلاش «دوركهايم» در هشدار دادن به ما در مورد نقش شرايط اجتماعي در خودكشي مهم است. «فرويد» (1957 / 1917) عقيده داشت كه خودكشي (و افسردگي، تا اندازه اي) دلالت بر خصومت ناآگاهانه دارد كه بيشتر مربوط به درون شخص و يك درون وضعيتي كه شخص در آن قرار دارد، مي شود تا آنكه در خارج از وجود او. (در واقع، قربانيان خودكشي، از لحاظ رواني، افراد ديگر را كه به نحوي، اين قربانيان را طرد كرده و يا موجب اذيت و آزار اين افراد شده اند را بدين وسيله تنبيه مي كنند). تفكر كنوني در مورد اين پديده، نظر به عوامل اجتماعي - رواني دارد اما همچنان اهميت بالقوة نقش شرايط زيست شناختيي را نيز بايد مد نظر قرار دارد.
عوامل خطرزا
«ادوارد اشنايدمن»، پيشرو در امر مطالعه بر روي عوامل خطرزا در جهت خودكشي بود (اشنايدمن، فاربرو و ليت من، 1970). او و ديگران، شيوه هايي را جهت مطالعة شرايط و وقايعي كه فرد را آسيب پذير مي كند، به كار گرفته اند. يكي از اين شيوه ها، «كالبدگشايي روانشناختي» نام دارد. نماي چهرة رواني - شخصيتيِ فردي را كه مرتكب خودكشي مي شود، از طريق مصاحبات گسترده با دوستان و اعضاي خانواده وي كه احتمالاً مي دانسته اند كه آن فرد مربوطه قبل از مرگ چه مي كرده و به چه مي انديشيده، دوباره بازسازي مي كنند. اين شيوه و شيوه هاي ديگر، به محققان اين فرصت را داده كه تا تعدادي از عوامل خطرزا در مورد خودكشي را تعيين هويت و معرفي كنند.
فرضية خانوادگي: اگر يكي از اعضاي خانواده مبادرت به خودكشي كند، خطر فرآينده اي جهت آنكه شخص ديگري نيز از همين خانواده اين كار را انجام دهد، وجود دارد (كِتي، 1990؛ مان، واترناكس، هاس و مالون، 1999). اين موضوع آنقدرها هم شگفت آور نيست چرا كه بسياري از افرادي كه خودكشي مي كنند، افسرده اند و افسردگي پديده ايست كه در خانواده مي چرخد. با اين حال اين پرسش باقي مي ماند كه: آيا خودكشي افراد به سادگي پذيرش نوعي راه حل عادي و مأنوس است يا يك خصيصه اي است ارثي نظير داشتن انگيزه آني و بدون فكر قبلي و همين خصيصه است كه دليلي براي رفتار فرايندة خودكشي گرايانه در بين اعضاي خانواده مي شود؟ شخصي، ميزان فرآينده اي از خودكشي را در نسبتهاي خويشاوندي زيست شناختي افراد پذيرفته شده (به عنوان فرزند) در خانواده ها يافت و آنرا با گروهي از همين افراد كه تحت كنترل بودند، مقايسه كرد (شولزينگر، كِتي، روزنتال، 1979؛ وندر و ديگران، 1986). بر طبق يك مطالعة جزيي در مورد خانواده هايي كه فرزندان دوقلوي آنها مبادرت به خودكشي كرده بودند، 10 نفر از هر 26 آنها از ميان دوقلوهاي تك تخمكي زنده ماندند و هيچ تعداد از هر 9 نفر دوقلوهاي دوتخمكي كه اقدام به خودكشي كرده بودند، زنده نماندند (روي، سيگنال و سارچياپون، 1995). اين بدان معناست كه برخي از شرايط زيست شناختي (ژنتيكي) در خودكشي نقش دارند حتي اگر ميزان آن نسبتاً كم باشد.
زيست شناسي عصبي: شواهد زيادي دال بر اين نكته كه سطوح پائين «سروتونين» مي تواند با خودكشي و با تلاشهاي خودكشي گرايانه در ارتباط باشد (آزبررگ؛ نورد استروم و ترانسك من - بندز، 1986؛ كرم نيتر و ديگران، 1999؛ و مِن شِل، اِستنلي و استنلي، 19990). همانطور كه قبلاً هم اشاره كرديم، ميزان بي اندازه پائين «سروتونين» در ارتباط با انگيزه هاي آني، عدم ثبات و تمايل به بروز عكس العملهاي ناهنجار اغراق آميز نسبت به موقعيتها مي باشد. (اسپونت، 1992). به همين دليل احتمال زيادي وجود دارد كه ميزان كم «سروتونين» ايجاد نوعي آسيب پذيري مي كند كه در نتيجة آن، انگيزه هاي آني بوجود مي آيند. اين انگيزه ها مي توانند شامل خودكشي باشند كه خود يكي از عملكردهاي بسيار آني و بدون انگيزه قبلي است.
اختلالات رواني موجود: بيش از 90% از افرادي كه خودكشي مي كنند از يك اختلال رواني رنج مي برند (بلك و ونيوكُر، 1990؛ اورباچ، 1997). غالباً، خودكشي با اختلالات خلقي مرتبط مي شود. 60% از خودكشيها (75% از خودكشي نوجوانان) در ارتباط با يك اختلال خلقي موجود است (برنت و كولكو، 1990؛ آر - فرانسيس و ديگران، 1986) «لوين سون، رُود و سيلي (1993) نتيجه گيري كردند كه در رفتارهاي خودكشي گرايانة نوجوانان، تا حدود زيادي، نوعي تظاهر رفتاري مبني بر يك افسردگي شديد وجود دارد. اما اكثر افراد مبتلا به اختلالات خلقي تلاشي براي خودكشي نمي كنند و برعكس بسياري از افرادي كه در جهت خودكشي تلاش مي كنند، اختلالات خلقي ندارند. بنابراين اگرچه افسردگي و خودكشي، قوياً با هم مرتبطند، اما هنوز هم مستقل از يكديگر عمل مي كنند. برخي از محققان، به ارتباط اختلال خلقي و خودكشي، دقيق تر نظر انداخته و مقولة «نا اميدي» كه خود خصيصه اي ويژه براي افسردگي است را به عنوان عامل قدرتمندي براي پيش بيني خودكشي تعيين كرده اند (اِي - تي - بك، 1986؛ اِي - تي - بك، استير، كو واكس و گاريسون، 1985؛ كازدين، 1983).
استفاده از مشروبات الكلي و بدرفتاريها، تقريباً با 25% تا 50% از خودكشيها مرتبطند (براي مثال، آر - فرانسيس و ديگران، 1989) و اين امر بويژه در خودكشيهاي نوجوانان به اثبات رسيده است. (برنر و ديگران، 1999؛ كانوِل و ديگران، 1996؛ و ودز و ديگران، 1997). «برنت و همكارانش(1988) دريافتند كه در حدود يك سوم از نوجواناني كه مبادرت به خودكشي كرده اند، هنگام مرگ، مست بوده اند و بسياري ديگر نيز احتمالاً سخت تأثير داروها خودكشي كرده اند. تركيب اختلالات رواني نظير بدرفتاري جنسي و اختلالات خلقي در بزرگسالان و يا تركيب اختلالات خلقي و اختلال سلوك در كودكان و نوجوانان مي تواند نوعي آسيب پذيري بيشتري را نسبت به وجود تنها يكي از اين اختلالات در افراد ايجاد كند. (كان ول و ديگران 1996؛ وودز و ديگران، 1997). در واقع «وودز» و ديگران (1997) دريافتند كه بدرفتاري جنسي به همراه رفتارهاي بسيار خطرناك نظير درگيري در نزاعها، حمل اسلحه و يا استعمال دخانيات، پيش زمينه هاي خودكشي در افراد بين سنين 13 تا 19 مي باشند و احتمالاً انگيزه هاي آني سبب خودكشي در اين نوجوانانِ مشكل دار مي باشد. تلاشهاي خودكشي گرايانة قبلي نيز عامل خطرساز مهمي براي خودكشيهاي مجددند و بايد به طور جدي در نظر گرفته شوند.
نوعي اختلال كه بيش از آنكه با افسردگي مرتبط باشد مربوط به داشتن انگيزه آني است، اختلال شخصيتي مرزي نام دارد. اِي - فرانسيس و «بلومنتال» (1989) اظهار داشتند كه اين افراد، رفتارهاي خودكشي گرايانة آني و تظاهر گونة عمدي را از خود بروز مي دهند بدون آنكه الزاماً مايل به آزار رساندن به خود باشند و برخي اوقات، بر اثر يك اشتباه خود را مي كشند كه 10% خودكشيها متعلق به اينگونه موارد است. تركيب اين نوع اختلال با افسردگي، مخصوصاً مرگبار خواهد بود (سولوف، لينچ، كلي، مالون و مان، 2000).
ارتباط خودكشي با اختلالات جدي رواني، به ويژه افسردگي، اين افسانه را رد مي كند كه خودكشي واكنشي است در برابر افسردگي در افرادي كه در شرايطي غير از اين يعني در نبودن احساس يأس و سرخوردگي، سالم به نظر مي رسند.
وقايع استرس زاي زندگي: شايد مهمترين عامل خطرزا براي خودكشي، يك اتفاق سختِ استرس زا باشد كه به شكل شرم آور و تحقير آميزي تجربه شده است مانند يك قصور (قصوري كه واقعاً اتفاق افتاده يا آنكه تنها يك قصور خيال پردازانه است) در مدرسه يا در سركار، يك وقفة غيرمنتظره و يا طرد شدن توسط معشوق (بلومنتال،1990؛ برنت و ديگران، 1988؛ شافِر، گارلند، گولد، فيشر و تراوتمِنت، 1988؛ جونير و روَد، 2000). بدرفتاريهاي جسمي و جنسي هم از علل مهم استرس مي باشند(واگنر، 1997). طبق شواهد كنوني، استرس و سرخوردگيها و شكست خوردنها در جريان بلاهاي طبيعي تشديد كنندة ميزان خودكشي است (كروگ و ديگران، 1998). برمبناي اطلاعات بدست آمده از 337 كشور كه در دهة 1980 دچار بلاهاي طبيعي شده اند، نويسندگان نتيجه گيري كردند كه ميزان خودكشي تا 8/13% در 4 سال پس از سيلهاي سهمگين، 31% در عرض در سال پس از طوفانهاي سخت و 9/62% در اولين سال پس از وقوع زلزله افزايش يافته است. آسيب پذيريهاي از پيش موجود شامل اختلالات رواني، خصيصه و انگيزه هاي آني و فقدان حمايت اجتماعي به همراه يك واقعة استرس زا مي تواند فرد را به لبة پرتگاه خودكشي بكشاند.
آيا خودكشي مسري است؟
غالباً ما در مورد خودكشي يك نوجوان زير 19 سال و يا يك شخص مشهور خبرهايي مي شنويم. اكثر مردم به اندوه و حس كنجكاوي واكنش نشان مي دهند. واكنش برخي از اين افراد تلاش در جهت كشتن خودشان است، آنهم به شيوه اي كه به تازگي در مورد آن چيزي شنيده اند «گُلد» (1990) گزارشي از افزايش خودكشي پس از يك دورة زماني 9 روزه از يك تبليغ گسترده در مورد يك خودكشي داد (كه در اين حالت، برخي عيناً همان خودكشي فرد مورد منظور تبليغات را انجام داده بودند).
گروهي از خودكشيها (برخي افراد از شخصي ديگر در امر خودكشي تقليد مي كنند) كه بيشترين قرباني را از نوجوانان 13 تا 19 ساله مي گيرد، بازتاب نوعي تقليد است. درصدي معادل 5% از كل خودكشيها مربوط به اين افراد است.
چگونه است كه شخصيتي به پيروي و تقليد از شخص ديگر به اين امر مبادرت مي ورزند؟اول آنكه، غالباً، رسانه هاي ارتباط جمعي، خودكشيها را رومانيك و خيال پردازانه جلوه مي دهند: براي مثال، يك جوان جذاب، تحت تأثير فشار و تنشي طاقت فرسا دست به خودكشي مي زند. از نقطه نظر دوستان و همكارانش، او يك شهيد محسوب شده كه به تلافي درد و رنج و وضعيت دشواري كه اين دنياي بزرگ برايش ايجاد كرده، دست به خودكشي زده است. رسانه ها، هم چنين، اغلب، جزئيات شيوه هاي متعدد خودكشي را توصيف مي كنند. اين جزئيات مي تواند به عنوان فهرست راهنما براي قربانيان بالقوة بعدي عمل كند. كمتر در مورد مطالبي نظير انواع فلج، آسيب مغزي و عواقب حزن انگيز ديگري كه يك خودكشي ناتمام و عقيم مانده مي تواند داشته باشد و يا در مورد اين حقيقت كه خودكشي تقريباً هميشه در ارتباط با يك اختلال رواني جدي است، بحث به ميان مي آيد. مهمتر آنكه، كمتر در مورد بيهودگي اين شيوه (يعني خودكشي) جهت حل و رفع مشكلات صحبت مي شود (گُلد، 1990؛ او كارول، 1990). جهت جلوگيري از اين تراژديها، رسانه ها نبايد حتي سهواً و به هيچ طريقي از خودكشيها تحليل و ستايش به عمل آورند و متخصصين سلامت رواني نيز مي بايست هرچه زودتر در مدارس و مكانهاي ديگر با افرادي كه احتمال افسردگي داشته و يا نسبت به خودكشي آسيب پذيرند ارتباط برقرار كرده و چاره اي بينديشند. اما هنوز روشن نيست كه خودكشي واقعاً در مفهوم بيماريهاي عفوني، مسري مي باشد يا نه. استرس در مورد خودكشي يك دوست و يا استرسهاي مهم ديگر مي تواند بر تعدادي از افرادي كه داراي اختلالات رواني هستند تأثير گذار باشد (جوينر، 1999). به هر حال نوعي مداخلة مؤثر، ضروري به نظر مي رسد.
درمان: عليرغم تعيين و معرفي عوامل مهم خطرزا، پيش بيني خودكشي، هنوز هم يك هنر غير مسلم و يا مشكوك مي باشد. برخي افراد با داشتن عواملي كه به پديدة خودكشي تسريع نمي بخشند، به شكل غير منتظره اي خود را مي كشند در حاليكه بسياري ديگر از افرادي كه به نظر دچار استرسها و بيماريهاي تفوق نيافتني بوده و از حمايت و هدايت كم اجتماعي برخورداند، خودكشي نكرده و برعكس بر مشكلاتشان فائق مي آيند.
به متخصصين سلامت رواني كاملاً آموزش داده مي شود تا خيال پردازيهاي خودكشي گرايانه احتمالي را ارزيابي كنند. احتمالاً، برخي افراد تمايلي به پرسيدن سوالات كليدي از اشخاص در اين مورد ندارند و آن هم از ترس آن است كه مبادا ايده و فكر اين كار را به يا آن افراد بياورند با اين حال ما مي دانيم كه دانستن اين رمز و رازها در مورد افراد به مراتب مهمتر از آن است كه كاري انجام نداده و دست روي دست بگذاريم، چرا كه خطر ملهم كردن و به ياد آوردن تفكرات خودكشي گرايانه در شخص (منظور با پرسشهاي كنجكاوانة ما در اين مورد است) خيلي كم بوده و در عوض، رها كردن اين خطر و كشف نكردن اين رمز و رازها در مورد خودكشي به مراتب بزرگ است. بنابراين، چنانچه هر نشانه و تأييدي در شخص مشاهده شد كه مبتني بر گرايش وي به خودكشي، متخصصين سلامت رواني بايد وارد تجسس و پرسش شوند كه مثلاً: «آيا در اين اواخر افكاري در مورد آزار و يا احتمالاً كشتن خود در ذهن پرورانده اي؟»
همچنين، متخصصين مربوطه، همة تحقيراتي كه در مورد فرد شده است را مورد بررسي قرار داده و تعيين مي كنند كه آيا عوامل ديگري نيز دال بر احتمال زياد خودكشي در آن فرد وجود دارد يا نه. براي مثال بايد گفت كه آيا شخصي كه به خودكشي مي انديشد، يك نقشة به دقت تنظيم شده در ذهن دارد يا فقط يك خيال واهي. چنانچه كاشف به عمل آيد كه اين نقشه شامل زمان، مكان و شيوة مشخصي است، آنگاه قطعاً خطر بزرگي متوجه شخص است. آيا جزئيات نقشه، شامل همة امور شخصي نظير رهايي و بخشيدن دارائيهاي شخصي و انجام كارهاي نهايي است؟ اگر اين چنين است، خطر بروز خودكشي باز هم خيلي زياد است. آيا شخص چه شيوة بخصوصي را براي خودكشي در نظر دارد؟ به طور كلي، هرچه شيوة مربوطه، مهلك تر و خشونت آميزتر باشد (شيوه هاي استفاده از تسليحات، دار زدن، قسم و نظاير آن)، خطر جدي تر خواهد بود. آيا شخص واقعاً مي داند كه چه اتفاقي خواهد افتاد؟ بسياري از افراد از تأثيرات قرصهايي كه بي رويه در هنگام خودكشي مصرف مي كنند، بي خبرند و سرانجام آنكه آيا شخص تمهيداتي را در مقابل آنكه خود را همچنان مرموز نگاه داشته و اصطلاحاً دستش را رو نكند، انديشيده است يا نه؟ اگر چنين است، خطير عظيمي وجود دارد.
در صورت وجود يك خطير، متخصصين امور باليني تلاش مي كنند كه فرد را با خود همساز كرده و حتي از علامت «پيمان عدم خودكشي» استفاده مي كنند. معمولاً در اين شيوه، فرد قول مي دهد كه به اين زوديها كاري در ارتباط با خودكشي بدون تماس با متخصصين مربوط به امور سلامت رواني انجام ندهد. اگر فردِ در معرض خطر، نقض پيمان كند (و يا متخصصين به جديت در مورد صداقت بيمار شك كنند) و مشخص شود كه خطر خودكشي بسيار زياد است، آنگاه عليرغم ميل فرد، او را بستري مي كنند. چه شخص بستري شود، چه نشود، درمان منظور شده براي او شامل حل و رفع محركهاي تنش زاي زمينه ساز خودكشي مي باشد و در بدو امر و بلافاصله اختلالات رواني موجود در شخص را معالجه مي كنند.
تا آنجائي كه به سلامت جامعه مربوط مي شود، برنامه هايي، براي پي آمدهاي متعاقبِ حاصله از خودكشي، جهت كاهش ميزان خودكشي به اجرا گذاشته شده است. متخصصين برنامه هايي بر مبناي دوره هاي آموزشي به كار مي گيرند كه بر طبق آنها، گروههايي از همان افراد متخصصين بداخل مدارس يا ديگر اُرگانها رفته و مردم را در مورد خودكشي و عواقب آن آگاه كرده و به آنها آگاهيهايي در مورد اداره كردن درست امور و كنار آمدن با تشنها و استرسهاي زندگي مي دهند. كشور بريتانيا با هدف كاهش خودكشي، ميزان آنرا تا 15% كاهش داده است و سياستگذاران و متخصصين سلامت رواني به اتفاق مشغول تصميم گيري در مورد بهترين شيوه ها جهت نيل به اين هدف مي باشند(لويس، هاتون و جونز، 1997).
بدبختانه، اكثر تحقيقات مبين آن است كه برنامه هايي از اين دست سودمند نمي باشند (گارفيليد و زيگلر، 1993؛ شافِر، گارلَند، ويلند، آندروود و بُسنر، 1991).
برنامه هاي ياري دهنده تري هم براي افراد در معرض خطر خودكشي طرح ريزي شده است. اين برنامه ها براي نوجوانان در داخل مدارسي به اجرا گذاشته مي شوند كه قبلاً يك دانش آموز در آن مكانها، دست به خودكشي زده است. مراكز كنترل امراض (1988) توصيه هايي در مورد رسيدگي هاي فوري به دوستان و خويشاوندان قربانيان خودكشي ارائه كرد. يك قدم مهم، محدود كردن دسترسي به سلاحهاي مهلك براي همة اشخاص در معرض خودكشي مي باشد. در پي بررسي مهمي كه در پي يك خودكشي در يك دبيرستان انجام شد، «برنت» و همكارانش (1989)، 16 دانش آموز را معرفي كرده كه شديداً در معرض خطر خودكشي بوده و سپس درمان را براي آنها شروع كردند. تلفنهاي اورژانسي و ضروري و ديگر سرويسهاي مداخله كنندة ياري رسان، نيز در هنگام وقوع بحران سودمند مي باشند. با اين حال، همانگونه كه «گارفيلد» و «زيگلر» (1993) اشاره كردند، بايد به داوطلبان تلفنهاي اورژانسي، توسط متخصصين صلاحيتدار سلامت رواني بخوبي آموزش داده شود تا بتوانند وقوع خطرات جدي بالقوه را تشخيص دهند.
درمان هاي ويژه اي نيز براي افراد در معرض خطر خودكشي بسط و توسعه يافته است. براي مثال، «سالكوفسكي»، «آتا» و «استورير» (1990)، 20 بيمارِ مواجه با خطر زيادِ خودكشيِ مكرر (اين افراد در مرتبه دوم از تلاش هاي خودكشي گرايانه بودند)، از طريق راهكار حل مشكلاتِ شناختي - رفتاري مورد معالجه قرار دادند. نتيجه آنكه، 6 ماه پس از معالجه، ميزان تلاش براي خودكشي در ميان آنها، به مشكل بارزي كمتر شد. «مارشال لاين هان» و همكارانش(براي مثال، لاين هان و كسرر، 1993)، درمان ارزشمندي را براي درمان رفتار خودكشي گرايانة ناشي از انگيزه آني كه در ارتباط با اختلال شخصيتي مرزي بوده بسط دادند. در يك مطالعة مهم، «ديويد راد» و همكارانش، نوعي درمان رواني كوتاه و مفيد را بسط دادند. هدف، جواناني بودند كه در معرض خطر خودكشي قرار داشتند چرا كه هم داراي خيال پردازي خودكشي گرايانه بودند و هم قبلاً تلاشهاي خودكشي گرايانه انجام داده بودند. در آنها، اختلالات خلقي نيز مشاهده شده بود (راد و ديگران، 1996). آنها بدون برنامه اي از پيش تنظيم شده و بطور اتفاقي، 264 فرد جوان را با يك روش درماني جديد و يا به روش معمول مورد معالجه قرار دادند. بيماران، تقريباً، 9 ساعت در هر روز، براي 2 هفته مراقبت درماني در يك بيمارستان بودند. درمان شامل حل مشكل، بسط صلاحيت اجتماعي، كنار آمدن هرچه بهتر با مشكلات زندگي و تشخيص تجارب عاطفي و تجارب زندگي كه خود مي توانند زمينه ساز تلاش يا خيال پردازي خودكشي گرايانه شود، بود. اين افراد تا 2 سال پس از درمان نيز مورد بررسي قرار گرفتند. نتيجه آنكه، خيال پردازيهاي خودكشي گرايانه در اين بيماران كاهش يافت و آنها توانائيهاي بهتري جهت حل مشكلاتشان يافتند. اين شيوة كوتاه درمان آزمايشي، به شكل شايان توجهي، آن جواناني را كه در معرض بالاترين خطر خودكشي بودند، از اين خطر محفوظ نگاه داشت. هم اكنون، اين برنامه را به همراه حمايتهاي تجربي و آزمايشگاهي، در زمرة اولين برنامة رواني براي رفتارهاي خودكشي گرايانه قرارداده اند چون اين برنامه بسيار كارآمد است (راد، جوينر و رجب، 2001). با توجه به ميزان افزايندة خودكشي به ويژه در نوجوانان، مي بايست موشكافي و دقت بسيار زيادي از طرف مسئولين امور سلامت جامعه اعمال شود. اين تجسس و تحقيق تا زمان تعيين شيوه هاي مؤثر و كارآمدتر جهت بازداري هرچه بيشتر از عواقب جدي تر در مورد هر اختلال رواني كه باعث گرفتن زندگي و جان يك شخص از او مي شود، ادامه خواهد يافت.