شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶
تحول و آسيب شناسي زبان
تحول و آسيب شناسي زبان
مقدمه
زبان و گفتار ابزارهايي هستند كه براي برقراري ارتباط استفاده ميشوند. ارتباط مستلزم دو عمل ”رمزگذاري“[1] يعني ارسال پيام به شكلي قابل فهم و ”رمزگشايي“[2] يعني درك و فهم پيامهاست. ارتباط دو طرف دارد، در يكسو فرستنده و در سوي ديگر گيرنده پيام قرار دارد. البته ارتباط هميشه مستلزم زبان نيست. مثلا حيوانات از طريق حركات و اصوات با هم رابطه برقرار ميكنند و ليكن اين ارتباط، زبان واقعي محسوب نميشود و آنچه كه مدنظر ماست، ارتباطي است كه مولفه اصليش زبان ميباشد.
”زبان“[3] ارتباط ايدهها در نظامي اختياري بوده و شامل رمزهايي است كه بر اساس قواعد خاصي به كار رفته و بر معنايي دلالت ميكند. آن هنگام كه به زبان ميانديشيم، فيالواقع به گفتار يا زبان بياني كه مورد استفاده قرار ميدهيم فكر ميكنيم.
”گفتار“ يا رفتار تشكيل و توالي آواهاي زبان بياني، رايجترين سيستم ارتباط نمادي مورد استفاده انسان است. با اين همه برخي زبانها بر گفتار استوار نيست. مثلا در زبان نشانه آمريكا، اصوات كلامي استفاده نميشود. اين زبان بر اساس علائم دستي ساخته شده و بيشتر توسط افرادي كه گفتار را نميشنوند بكار ميرود. همچنين ارتباط تراكمي[4] براي افرادي كه به ناتواني حركتي مبتلا هستند، ممكن است شامل جانشينهايي براي آواهاي گفتاري زبان بياني باشد (شريفي، 1376).
بخش اول : توليد گفتار
براي توليد گفتار به مجرايي از هوا نياز است كه بتواند خود را با فرايندهاي ايجاد صدا، ارتعاش صدا و توليد كلمات تطبيق داده و شكل بگيرد. گفتار قابل فهم نيز لازمهاش اين است كه صداهاي گفتاري به صورتي متوالي و ريتميك توليد شود. با اين حساب اعضايي كه در تنفس نقش دارند لزوما در كار تكلم نيز مورد نيازند (كيتين[5] ، 2001).
مهمترين عمل در توليد گفتار فرآيند صداست. براي ايجاد صدا لازم است كه جريان تنفسي را كنترل كنيم. برخي صداها را مي توان از طريق حنجره مثل موقعي كه به طور معمولي نفس ميكشيم ادا نمود). صداهاي صامت (نظير «ت»، «پ»، و «س» از طريق توقف و رها كردن جريان هواي تنفسي در حلق و حفره دهان به وجود ميآيند. صداهاي ديگري هستند كه به آنها مصوت ميگويند (نظير «آي» و «آ»). براي توليد اين صداها، امواج صوتي بر اثر عبور هواي تنفس از راه حلق و باز و بسته شدن سريعي كه در نتيجه حركت هواي داخل آن ايجاد ميشود، به وجود ميآيند. به عبارت ديگر، صدا در نتيجه ارتعاش وارده بر تارهاي صوتي حاصل ميگردد. فركانس ارتعاشات در تارهاي صوتي موجب زير و بمي صدايي كه شنيده ميشود، ميگردد. قسمتهاي ديگري كه مربوط به فرآيندهاي صوتي است، درجه بلندي و كيفيت صداست (كافمن و هالاهان، ترجمه جواديان، 1372 ).
امواج صوتي كه به وسيله فرآيند اصوات ايجاد ميشود، هنگام عبور از حلق، دهان و بيني تبديل به صداهاي تكلمي ميشوند. توليد به حركاتي اطلاق مي شود كه مجراي صوتي هنگام اداي صداهاي گفتاري ايجاد ميكند. طنين آن به حالت كيفي صدا اطلاق ميشود كه به علت اندازه، شكل و بافت اعضا در مجراي صدا حاصل ميشود. توليد و طنين فرآيندهايي هستند كه با يكديگر ارتباط نزديكي دارند و اين به خاطر آن است كه وقتي حلق، زبان، لبها و ديگر قسمتهاي مربوط به مجراي صوتي براي ايجاد آوايي به حركت در ميآيند. اندازه و شكل اين مجرا و در نتيجه خصوصيات مربوط به طنين نيز تغيير ميكند (كاتز، 2001).
توليد و طنين به نحوهاي كه واجها به طور انفرادي توليد ميشوند، بستگي دارند. از طرف ديگر جريان گفتار به حركاتي اشاره دارد كه بين صداها، سيلابها، كلمات، عبارات، و جملات به وجود ميآيد. لازمه گفتار قابل فهم اين است كه محدوديتهايي بر ترتيب، طول و سرعتي كه به وسيله آنها صداها و مكثهاي گفتاري بين واحدهاي كلام (نظير سيلابها، كلمات، عبارات و غيره) حاصل ميشود، به عمل آيد. ريتم يا وزن (و الگوهاي مربوط به آن نظير تأكيد و سرعت) نيز به درك معناي كلام كمك ميكند. بنابراين، عمل تكلم كار سادهاي نيست و گفتار قابل فهم مستلزم حركات و فعاليتهاي زيادي است كه بايد بيش از اندازه سريع و هماهنگ صورت گيرد (كافمن و هالان، ترجمه جواديان، 1372).
مراحل تكامل گفتار
پيشرفت و تكامل مراحل مختلف گفتار در انسان رابطه نزديك و انكارناپذيري با ميزان هوش و استعداد افراد دارد به طوري كه يكي از وسائل خوب ارزيابي هوش و استعداد افراد، بررسي وضع تكلم ميباشد. در حقيقت مراحل مختلف تكامل تكلم، به موازات پيشرفت و استقرار هوش و استعداد ميباشد. در افراد كم هوش تكلم با تأخير شروع مي شود و مسئله تأخير در تكلم يكي از تظاهرات مهم توقف و يا كندي در تكامل هوش و استعداد كودكان ميباشد. از طرف ديگر، در افراد كم استعداد اجزاء تكلم تكامل كافي ندارند به طوري كه نحوه و محتواي زبان يا هر دو ناكافي و نارس ميباشد.
مراحل تكامل تكلم به شرح زير ميباشد:
مرحله اول: اصوات نامفهوم[6]
در اين مرحله از تكلم كه پس از تولد شروع ميشود، نوزاد در هفتههاي اول صداهاي نا مشخص توليد ميكند (cooing) و با افزايش سن كودك، در ابتدا حروف صدادار و حروف بيصدا به صورت مجزا بيان شده و در مراحل بعدي اين حروف به صورت تركيبي يا سيلاب بيان ميشود و به صورت كلمات بيمعني و نامفهوم، شبيه وراجي كردن ميباشد كه Babling و Lalling گفته ميشوند و معمولا در سن 6 ماهگي اين نوع تكلم بروز ميكند. لازم به ذكر است كه كودكان مبتلا به ضايعات تارهاي صوتي و يا وجود ضايعات در حلق و حنجره اين مرحله از تكلم را به دست نميآورند.
در اين محدوده سني (6 ماهگي) كودك از نظر تكلمي با مادر خود يك ارتباط عاطفي برقرار ميكند به طوري كه حالت خوشي و غمگيني كودك با تغييراتي در چهره آن مشهود است و به خصوص حالت عاطفي مادر در چهره كودك منعـــكس ميشود و اين حــالت را Auditory-Modification گويند كه از سن 3-2 ماهگي شروع ميشود (بيتچمن[7]و ديگران، 1999). اين مرحله نشان دهنده تحول قابل ملاحظه فعاليت رواني از سطح بازتابي به سطح سازماندهي اجمالي محيط جسماني و انساني است؛ تحولي كه ضميمههاي اساسي آن به وسيله مولفاني مانند اشپيتز[8] (1965) پياژه[9] (1935، 1937) ترسيم شده است (دادستان، 1379).
اشپيتز به توصيف تحول كودك در خلال نخستين سال زندگي – با تأكيد بر ساخته شدن چهرههاي عاطفي (به خصوص والدين) – پرداخته است و مولفان ديگري مانند شافر[10] و امرسن[11] (1964) نيز فرآيند دلبستگي كودك به مادر را هم زمان با بروز نخستين ترسها در برابر غريبه توصيف كردهاند، اما بنا شدن جهان كودك تنها بر شكل گيري «موضوعهاي عاطفي» استوار نيست و پياژه به بررسي تفصيلي چگونگي تشكيل شي دائم در خلال اولين دوره تحول عقلي يعني دوره حسي – حركتي – كه تقريبا به 20 ماه نخستين زندگي پوشش ميدهد- پرداخته است (دادستان، 1379). در جريان اين دوره، اجسام براي كودك به صورت واحدهاي پايدار در ميآيد؛ واحدهايي كه به اين ترتيب از ثبات و دوام برخوردار ميشوند (اشيا دائم)، مرجعهاي بروني كلماتي را كه به تدريج به دست ميآيند، تشكيل ميدهند (دادستان، 1379).
جهت پيشرفت مراحل مختلف تكلم داشتن درك شنوايي از اصول اوليه ميباشد. كودكاني كه درك شنوايي ندارند در مراحل اوليه تكامل تكلم باقي ميمانند. اين كودكان ناشنوا شايد در حد (cooing) و يا (Lalling) پيشرفت كنند. مرحله بعدي تكاملي در اين كودكان شكل نميگيرد. كودكان ناشنوا، مرحله تكلمي Auditory-Modification را به خوبي به دست نميآورند زيرا صداي مادر را درك نميكنند تا بتوانند حالت عاطفي را از طريق صداي مادر كسب كنند با شرحي كه گذشت يك نتيجهگيري خوب ميتوان داشت:
لازمه تكلم، داشتن شنوايي خوب ميباشد و كودكاني كه اختلال شنوايي دارند، در همان مراحل اوليه تكلم باقي ميمانند و مادران مجرب و باهوش ميتوانند در ماههاي اول تولد به اختلال شنوايي كودك خود پي ببرند و يا اگر مادران متوجه عيب شنوايي نشدند، پزشكان ميتوانند به عنوان اولين قدم وضعيت شنوايي كودك را ارزيابي كنند (درامي، 1993).
مرحله دوم تكلم: اكوي گفتار[12]
كودك پس از طي مراحل اوليه تكلم حروف را به تنهايي يا به صورت تركيبي يا سيلابي مورد استفاده قرار ميدهد ولي هيچ گونه مفهومي ندارد. در اين مرحله كه 6 ماهگي تا 12 ماهگي ميباشد كودكان قادر خواهند بود كلمات شنيده شده ديگران را تكرار كنند (جانسون، 2003).
در واقع، تكرار كلمات، طوطي وار[13] ميباشد. در اين مرحله تكلم، وجود شنوايي نرمال، از اصول مهم است زيرا كودكاني كه اختلال شنوايي دارند اين مرحله از تكلم را كسب نميكنند (قادر به تكرار كلمات نميباشند) (جانسون، 2003). عمل ورور كردن به زودي جاي خود را به بازيهايي ميدهد كه با صدا همراه است. صداهايي كه كودكان قادر به توليد آن ميباشند به تدريج از نظر تنوع افزايش مييابد. آنها ياد ميگيرند كه صداها را با يكديگر تركيب كنند (مثل دا – دا – دا) و در پايان سال اول زندگي ميتواند چند سيلاب را در هم بياميزند (مثل دو – بو) آنها قادر ميشوند اصوات بيشتري توليد كرده و از پيشرفت خود شادمان گردند. آنها همچنين ميآموزند كه به گوش دادن به صحبتهاي بزرگترها نيز علاقمند شوند و نسبت به مكالماتي كه با آنها صورت ميگيرد، از خود واكنش نشان دهند. كم كم ياد ميگيرند، تن و درجه صداي خود را به صورتي تغيير دهند كه شبيه دستورات، سوالات يا اصواتي باشند كه بزرگترها به كار ميبرند. آنها همواره تن و ريتم صداي خود را ميآزمايند.
البته آنچه ميگويند اگر به متن و ضميمه اجتماعي آن توجهي شود، چيزي جز يك مشت صداهاي بيمعنا و درهم و برهم به نظر نخواهند رسيد، اما اغلب چنين به نظر ميرسند كه گويي دارند، صحبت ميكنند. اصوات به وجود آمده ممكن است يك طريقه موثر جهت ارتباط با بزرگترهايي باشد كه آنها را خوب ميشناسند. مادر و كودك ممكن است به طور متقابل منظورها و نيازهاي يكديگر را درك كنند، هر چند كه ساير بزرگترها ممكن است از صحبت كودك چيزي در نيابند.
كودكان از بازي با صداها لذت ميبرند و ممكن است حتي در زماني كه صداهاي كلمه را ياد گرفتهاند و ميتوانند از آن جملات دو و يا سه كلمهاي بسازند، از اين نوع بازي همچنان استفاده كنند (كوكزاي[14] ، 1983). يك مطلب مهم كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه در مراحل پيشرفت طرح رشد زبان طبيعي، سني كه در آن چارچوب و زيربناي زبان طرحريزي ميشود، در بين كودكان مختلف، بسيار متفاوت است. مثلا بين سني كه آنان معمولا اولين كلمه را ابراز ميكنند تفاوتي بيش از سني كه به طور نرمال شروع به ورور ميكنند، ديده ميشود.
در آغاز سال دوم زندگي، كودك به تدريج به زبان و گفتار (غير تركيبي) دست مييابد. در اين مرحله بايد از رفتارهاي پيش – زبان شناختي سخن گفت چه قبل از آنكه كودك بتواند منابع قراردادي زبان را به كار بندد يعني پيش از آغاز دومين سال زندگي، نميتوان از زبان به معناي دقيق كلمه سخن به ميان آورد (دادستان، 1379).
در جريان سال اول زندگي، كودك خردسال از بزرگسالان و كودكان بزرگتر از خود، مكانيزمهاي بنيادي ارتباط در سطح پيش – كلامي را ميآموزد و به تدريج از يك شكل كلي بيان و ارتباط كه تمامي بدن وي را در بر ميگيرد به شكل متمايزتري كه در آن فعاليت صوتي بر شيوههاي بيان و ارتباط حركتي غلبه دارد و مستلزم آغاز درك كلامي است، دست مييابد.
فعاليت صوتي در خلال نخستين سال زندگي به طور قابل ملاحظهاي متحول ميگردد و از گريه ها و فريادها در هفتههاي اول زندگي به قان و قون و سپس مهار تلفظ در توليد نخستين كلمات و ظرفيت باز پديدآوري بلافاصله (حتي تقريبي) كلماتي كه بزرگسال ميگويد تبديل ميشود (دادستان، 1379).
مرحله سوم تكلم: كلمات قابل فهم ( گفتار غير تركيبي)
در اين مرحله از تكلم، كودك قادر خواهد بود اولين كلمات قابل فهم را بيان كند. معمولا اولين كلمات قابل فهم كودك در پايان سال اول تولد بيان ميشود كه شامل نام افراد و اشياء در محيط خود ميباشد. كودك در اين سن پس از يادگيري نام اشياء معمولا در مورد آنها كنجكاو ميشود و مرتبا سؤال ميكند. اين روند تكاملي كودك مقدمهاي است براي تسهيل در صحبت كردن در سنين بالاتر است. ترتيب يادگيري اجزاء جمله بدين گونه است كه در ابتدا كودك اسمها و در مرحله بعدي افعال جمله را ياد ميگيرد و در صحبت كردن از آنها استفاده ميكند (كافمن و هالان، ترجمه جواديان، 1372).
نخستين كلمات قراردادي، يا لااقل آنچه را كه والدين قراردادي ميدانند، بين 9 تا 18 ماهگي ظاهر ميشوند و ميانگين سني بروز آنها تقريبا 12 تا 14 ماهگي است (كوكزاي، 1983). تاخير بارز در بروز نخستين كلمات، همراه با ناتواني نسبي در كنش صوتي و كلامي، يعني بيرغبتي نسبت به بيان و مبادله صوتي و لفظي و درك ضعيف كلامي، اغلب يكي از نخستين نشانههاي تاخير گفتار است (درامي، 1993).
ريز[15] (1980) معتقد است درست در همان زمان كه كودكان راه رفتن و غذا دادن به خود را ياد ميگيرند، آنها معمولا اولين كلمات خود را نيز ادا ميكنند. در واقع تعيين اين كه كودك در چه موقع شروع به استفاده از كلمات ميكند، به هيچ وجه كار سادهاي نيست، زيرا در بين صداهاي كودك صداهايي كه تقريبا شبيه كلمات است اغلب وجود دارد. و همين وضعيت در اكثر موارد قضاوت درباره هدف ارتباطي آن را غير ممكن ميسازد (كافمن و هالان، ترجمه جواديان، 1372). حتي قبل از اين كه كودك بتواند كلماتي را كه مورد قبول ديگران باشد، ادا كند، او ميتواند معناي دستورات و سؤالات ساده را درك كند. در خلال سال دوم بازي با اصوات ادامه مييابد. كودكان ممكن است سيلابهاي غيرقابل فهمي كه گاه در ميان آنان كلمات قابل فهمي وجود دارد، ادامه نمايد. آنها ممكن است گاه كلمات را به صورتي، طوطيوار براي خود تكرار كنند. (مثلا آنچه را كه ميشنوند بدون اين كه معناي آن را درك كنند و يا بتوانند آن را به درستي در مكالمات خود به كار ببرند، تكرار ميكنند). ريز (1980) معتقد است تعداد زيادي از كلمات را غلط تلفظ ميكنند. امكان دارد كلمه واحدي را به جاي يك عبارت يا جمله كامل به كار ببرند. (مثلا به جاي اين كه بگويند: «مادر آب بده» ميگويند «آب») شنونده براي اين كه بتواند معناي اين جمله يك كلمهاي را تفسير كند، بايد از تن صدا، حالات چهره، ژستهاي كودك و زمينه اجتماعي مربوط به آن استفاده كند (كافمن و هالان، ترجمه جواديان، 1372). كودكان ممكن است تعداد زيادي از اشيا را كه هر كدام معناي متفاوتي دارند، تنها با يك كلمه معرفي كنند (مثلا همه حيوانات را «سگ» مينامند).
اسميت[16] (1926) بر اساس يك بررسي گسترده درباره تعداد كلمات دريافتي، به نتايجي كه در پي ميآيند دست يافته است: كودك در حدود 18 تا 20 ماهگي تقريبا 20 كلمه، در حدود 30 ماهگي تقريبا 500 كلمه، در حدود 48 ماهگي تقريبا 1500 كلمه و در 5 سالگي 2000 كلمه را ميفهمد. اما آمار دقيقي درباره تحول كلامي در زمينه توليدي در دست نيست و به نظر ميرسد كه همواره نوعي ناهمطرازي بين فهم وتوليد كلمات وجود دارد و كلمات، جملات يا استعاراتي را كه ميفهميم همواره بيش از كلماتي هستند كه ميتوانيم به كار بنديم (دادستان، 1379). مسلم است كه اكتساب كلمات تازه با اتمام دوره كودكي به پايان نميرسد و فرآيند اكتساب، البته با آهنگي تندتر، در سراسر زندگي ادامه مييابد. پژوهشگران مختلف (كيتينگ و ديگران، 2001) تعداد كلمات و اصطلاحاتي را كه يك فرد فرهنگ يافته ميتواند بفهمد بين 20000 تا 40000 تخمين زدهاند.
رايچ (1976) به بررسي روابط بين معاني كلمات در كودك و بزرگسال پرداخته است. اين روابط از عدم مطابقت كامل، با گذار از مطابقت نسبي (بيش تعميمدهي، كم تعميمدهي) گستردهاند.
مطابقت كامل در آغاز تحول زبان، مگر در آنچه مربوط به اسامي خاص است، كمتر ديده ميشود (كاتز[17] و همكاران، 1974). مطابقت نسبي اغلب وجود دارد. ميتوان استفاده از كلمه «بابا» براي ناميدن پدر و ديگر بزرگسالان مذكر را به عنوان مثال ذكر كرد.
وقتي از بيشتر تعميمدهي سخن گفته ميشود (البته ايجاد تمايز با مطابقت نسبي آسان نيست) كه كودك از يك كلمه براي ناميدن اشيا، افراد يا حيوانات مختلف استفاده ميكند (براي مثال كلمه «هاپو» را براي ناميدن گربهها، اسبها، گاوها، سگها و غيره به كار ميبرد). اين مرحله در گذار از كمتر تعميم دهي صحيح يا مطابقت معنايي كامل مشاهده ميشود (دادستان، 1379).
بالاخره ميتوان به كمتر تعميم دهي كه در نخستين وهلههاي اكتساب و به كار بستن يك كلمه به فراواني مشاهده ميشود اشاره كرد. به طور مثال كودك اصطلاح «كفش» را براي ناميدن كفشهاي مادرش هنگامي كه در گنجه قرار دارند به كار ميبرد اما كودك همان كفشها را در خارج از گنجه و يا كفشهاي پدرش را با اصطلاح كفش مطابقت نميدهد.
به نظر ميرسد كه هنگام يادگيري هر كلمه جديد همين فرآيند مشاهده ميشود. چه، هر كلمه جديد كه در حضور كودك گفته ميشود و در چارچوب خاصي قرار دارد (براي مثال، كلمه گربه همواره در آغاز براي ناميدن يك گربه خاص به كار ميرود: گربه همسايه و غيره). سپس به تدريج بر اساس تكثر پايگاههاي مرجع است كه تعميم اصطلاح نه تنها ممكن، بلكه ضروري ميشود.
افزون بر اين، آنچنان كه دولاگونا[18] (1927) برجسته ساخته است، عناصر مجزايي كه كودك توليد ميكند در واقع ارزش جمله دارند. براي مثال كودكي كه اصطلاح «ماما» را در مقابل كيف دستي مادرش به كار ميبرد، شايد ميخواهد پيامي از نوع «اين كيف مامان است» را منتقل كند. يعني قضيهاي را بيان ميكند كه از لحاظ معنايي (بيان رابطه مالكيت) پيچيدهتر از آن است كه در آغاز به نظر ميرسد و تنها محدوديت ظرفيتهاي بياني كودك است كه مانع ارائه «ساختار زيربنايي» به صورت «ساختار سطحي» ميشود (دادستان، 1379). گرينفيلد[19] و اسميت (1976) بر اساس بررسي تجربي فرضيه دولاگونا نشان دادهاند كه نخستين كلمات كودك و كلماتي كه بلافاصله در خلال سال دوم زندگي به دنبال آنها ميآيند، يا براي مشخص كردن فعاليت وي به كار ميروند و يا بخشي از اين فعاليت را تشكيل ميدهند و فقط بعدهاست كه كودك از كلمات مجزا براي بيان برخي از روابط معنايي (مالكيت و تحديد مكاني و زماني) استفاده ميكند. بدين ترتيب، قرار گرفتن مرحله كلمه- جمله قبل از مرحله بيان روابط معنايي با ابزارهاي صوري محدود و نامتناسب، نشانه ديگري از غلبه معنا بر شكل است.
جدول 1. جنبههاي اصلي تحول پيش- زبانشناختي
|
1. استقرار مكانيزمهاي بنيادي ارتباط از تولد تا شش ماهگي - فريادها و گريهها ميتوانند تعيينكننده حضور بزرگسال و بنابراين ارضاي نيازها، آرامش و تماس باشند. - بزرگسال به منزله مخاطب اصلي است. - بيان صوتي در رابطه بين- شخصي به كار ميرود و ابزاري براي تأثير بر ديگري است. چهارمين و پنچمين ماه: كودك ميتواند با چشمانش به دنبال كردن جهت نگاه بزرگسال بپردازد. از اين پس، هزاران وهله توجه و مشاهده همزمان، همراه با «لفظيسازيهاي مرجعي بزرگسال»، به تدريج وجود رابطه بين لفظيسازيهاي خاص با اشخاص، اشيا و حوادث مأنوس را به كودك ميفهماند. 7 تا 12 ماهگي - گذار از يك رابطه بين- شخصي غير لفظي به مبادله و تقابل صورت ميگيرد. بازيها و عاداتي بروز ميكنند كه بر حسب يك شيوه مبادله و تقابل (مثلا دادن و گرفتن، آمدن و رفتن، عادات غذايي، سلام كردن و جز آن) سازمان يافتهاند. مبادلات صوتي بر اساس توالي و تقابل سازمان مييابند.
2. گذار از بيان كلي و تمايز نايافته تا قان و قون مهار شده و آغاز فهم كلامي از تولد تا شش ماهگي - حدود دو ماهگي، يك بزرگسال مأنوس ميتواند علت گريهها و فريادهاي كودك را بفهمد: - در حدود ماه سوم يا چهارم زندگي، قان و قون (توليد صداها و نه فقط گريه، فرياد و جز آن) آغاز ميشود. مدتها صوتهاي نوع مصوته، فراوانترين نوع هستند. اما فعاليت صوتي تمايز نايافته است و كوشش در بازيافتن عناصر آوايي زبان محاورهاي بزرگسالان در آن، كار بيهودهاي است. 7 تا 12 ماهگي بروز تدريجي عناصرآهنگداردر قان و قون كودك،همراه باتوقف وسپس رهاكردن هواي تنفسي درسطح دهان و بيني. در حدود ماه هشتم، حروف صدادار و بيصدا تركيب ميشوند. نتايجي كه بدين ترتيب به دست ميآيند تقريبا به هجاهاي زبان شبيهاند، تكرار هجاها (مثلا «بابا»، «ماما») نيز مشاهده ميشود. در پايان نخستين سال، قان و قون كودك وضوح تلفظي بيشتري مييابد، اصوات كوتاهتر و متعددتر ميشوند. - لحن بيان باز پديدآوري ميشود و عناصر صوتي زبان شنيده شده تكرار ميگردند. لحن گفتار (بزرگسال با حسن نيت – بزرگسال با سوء نيت) فهميده ميشود و پارهاي از كلمات و اصطلاحات در چارچوب معين و همراه با حركات مناسب (مثلا «بيا»، «بگير»، «بريم بخوانيم»، «پاپا»، «مامان»، «نه» و جز آن) درك ميگردند. |
(منبع: روندال و سرون[20] ، 1982)
مرحله چهارم تكلم: تركيب كلمات (گفتار تركيبي)
كودكان در سن دو سالگي قادر هستند تركيب دو يا چند كلمه را با هم به كار برند و در واقع سادهترين جملات را بسازند. ترتيب استفاده تركيب كلمات به صورت زير ميباشد:
در سن 2 سالگي جملات دو كلمهاي ميسازد.
در سن 5/2 سالگي جملات 3 كلمهاي ميسازد.
در سن 3 سالگي جملات 4 كلمهاي ميسازد.
از نظر ترتيب بيان حروف، در سن 3 سالگي 90 درصد كودكان تقريبا تمام حروف صدادار را به كار ميبرند و در صحبت كردن از آنها استفاده ميكنند ولي حروف بيصدا در سنين بالاتر مورد استفاده قرار ميگيرند.
تركيب 2 حرف كه صداي مشترك بدهد مثل Th، Wh، Ch، Sh و غيره بين سنين 5 تا 7 سالگي كامل ميشود (روندال و سرون، 1982).
ميزان يادگيري كلمات در سنين مختلف به شرح زير است:
در سن 5/1 سالگي بين 6 تا 20 كلمه ياد ميگيرد و كودك با مفهوم صحيح به كار ميبرد.
در سن 2 سالگي بين 50 تا 200 كلمه ياد ميگيرد و كودك با مفهوم صحيح به كار ميبرد.
در سن 3 سالگي بين 200تا 400 كلمه ياد ميگيرد و كودك با مفهوم صحيح به كار ميبرد.
در سن 4 سالگي قادر خواهد بود كه يك داستان كوتاه را ياد بگيرد ولي واقعيتها و غير واقعيتها را نميتواند به طور كامل متمايز كند.
ظرفيت تركيب چندين كلمه در يك جمله، توانايي بياني نظام زبان كودك را به طور قابل ملاحظهاي افزايش ميدهد: نخست آنكه تحقق پيامهاي لفظي كه شامل چندين كلمهاند، ارزش خبري جملهها را تقويت ميكند و در وهله دوم، يك جمله كه از چندين كلمه تشكيل شده باشد به مراتب بهتر از يك «كلمه – جمله» ميتواند روابط مكاني يا ملكي را بيان كند. بنابراين، دستيابي كودك به گفتار تركيبي بين 20 تا 24 ماهگي، معرف مرحله بسيار پر اهميتي در تحول زبانشناختي است (بلوم، 1991).
معمولا قبل از استقرار اين مرحله، يك مرحله واسطهاي بين كلمه – جمله و گفتار تركيبي قرار دارد؛ مرحلهاي كه در خلال آن كودك به توليد كلمات مجزاي متوالي – كه رابطه معنايي آنها براي شنونده كاملا آشكار است- ميپردازد. مرحله اخير بر اساس بيان دو كلمه متوالي مانند «ماما ... قاقا» كه بين آنها فاصلهاي كم و بيش طولاني وجود دارد متمايز ميشود. حذف فاصله بين دو كلمه و پايين آوردن صدا به هنگام بيان كلمه دوم (مانند «ماما .. قاقا»)، گذار به مرحله جملات دو كلمهاي را نشان ميدهد (بلوم، 1991).
به محض اكتساب بيان تركيبي، امكانات كودك براي بيان يك رديف روابط معنايي افزايش چشمگيري مييابند. به عبارت ديگر، تركيب كلمات حتي در حد ابتدايي، بر اساس ايجاد رابطه بين دو عنصر معنايي (دالها)، معنا را به طور محسوس دقيقتر ميكند.
اما يادگيري زبان، علاوه بر افزايش خزانه لغات، مستلزم فهم و اكتساب ساختهاي دستوري است و فعل، هسته اصلي معنايي و دستوري يك جمله قلمداد ميشود. بدين ترتيب است كه پس از استقرار بيان تركيبي – كه از عناصر در كنار هم قرار گرفته تشكيل شده است- جملههايي پديدار ميشوند كه در آنها يك فاعل، يك فعل، و يك مكمل وجود دارند.
مرحله بعد، افزودن صفات، كلمات ربط و تصريفهاي عمده افعال در جملات است. در آخرين وهله، كاربرد صحيح ضميرها و كلمات ربط انتزاعيتر پديدار ميشود. در جدول 2، مراحل اجمالي اكتساب زبان ارائه شدهاند. مشاهده چنين جدولي ميتواند اين نكته را القا كند كه فرآيند اصلي تحول زبان در 4 تا 5 سالگي به پايان رسيده است. چنين استنباطي در عين حال درست و نادرست است: درست بودن آن به اين معناست كه اولا سطح درك و توليد كودك 4-5 ساله، امكان برقراري ارتباط و كنشوري زبانشناختي را در حد قابل ملاحظهاي براي وي فراهم كرده است و ثانيا كودك 4 تا 5 ساله، مكانيزمهاي بنيادي زبان يعني مولفههاي گوناگون آن را به دست آورده است (بلوم، 1991).
اما از زاويه ديگر، نميتوان پذيرفت كه تحول زبان در حد 4-5 سالگي، پايان يافته باشد. چه، راهي دراز تا رسيدن به حد صلاحيت و كارآمدي بزرگسال بايد پيموده شود.
در واقع، چند سالي است كه پژوهشهاي روان – زبانشناختي به تحول زبان پس از اين مقطع سني توجه كردهاند و نشان دادهاند كه در سطح آواشناختي، تلفظي، دستيابي به شيوههاي پيچيده بياني، يادگيري، درك و به كار بردن سبكهاي مختلف، امكان فراتر رفتن از معناي ادبي (معناي مرتبه دوم) يا استنباطي (كه راه را به سوي بازي با كلمات و فهم استعاره ميگشايد)، فهم بخشي از مكانيزمهاي زبان بر اساس يادگيري دستور زبان و جز اينها، دگرگونيهاي چشمگيري حاصل ميشوند؛ دگرگونيهايي كه زبان مكالمهاي و ارتباطي نوجوان و بزرگسال را در تضاد با سادهنگري زبانشناختي كودك 5 ساله قرار ميدهند، كودكي كه حرف ميزند و ميفهمد، اما بيان و دريافت وي با طراز تحول زبانشناختي او مطابقت دارند (گليسن[21]، 1993).
جدول 2. جنبههاي اصلي تحول زبان از تولد تا 4 سالگي
|
تولد: بازشناسي بزرگسال به عنوان مخاطب اصلي استقرار مدار ارتباطي ابتدايي (وسيعا غير كلامي) بين كودك و بزرگسال گذار از درخواست به مبادله تمرين آوايي (قان و قون)
يكسال: نخستين كلمات توليد شده با فاصله محسوسي، كلمات فهميده شده را دنبال ميكنند. افزايش كمي و كيفي (رگههاي معنايي) زبان تحول آواشناختي (نخستين جمله) كلمه- جملهها: بيان نخستين روابط معنايي
دو سال: جملات با چندين كلمه پديدآيي جمله پيشرفت در علامتگذاري صوري انواع جملات تحول آواشناختي: مهار تدريجي اصوات پيچيدهتر
سه سال: شكل و زمان كميسازي، كيفيسازي ضميرها
چهار سال: قيدها، حروف ربط |
(منبع: دادستان، 1379)
تعريف اختلالات گفتاري و زباني
اختلالات گفتاري، اختلالات زباني، وجود تفاوتهايي در زمينه چگونگي برقراري ارتباط (نظير تفاوتهاي موجود در لهجههاي مختلف) و غيره است (گليسن، 2001). در واقع تفاوت در لهجهها را نميتوان نوعي اختلال تلقي كرد. به خاطر داشته باشيد كه اختلالهاي زباني شامل مسائلي ميباشند كه فرد در زمينه درك و كاربرد زبان هنگام برقراري ارتباط با آن مواجه ميشود، بدون اينكه به سيستم علامتي به كار برده شده (چه گفتاري و چه شنوايي و غيره) توجه شود. در اختلالهاي زباني بيشتر به فرم، محتوا، ويا عمل زبان توجه ميشود. فرم زبان مشتمـــل است بر تركيب صداها (آواشناسي) ســـاختار اشكال مختلف كلمــات نظيــر جمعها و زمانــهاي فعل (واژهشناسي) و ساختمان جملات (تركيب و نحو). محتواي زبان درباره معنا و مفاهيمي كه مردم براي كلمات و جملات قايلند، صحبت ميكند (معناشناسي). عملكرد زبان با نقش كاربردي زبان در ارتباطات سروكار دارد و مشتمل است بر رفتارهايي كه جنبه غير گفتاري و نيز گفتاري داشته و الگوي استعمال زبان را تشكيل ميدهد، (كاربردشناسي).
اختلالهاي گفتاري در واقع نقايصي هستند كه هنگام توليد زبان شفاهي به وجود ميآيند. و شامل ناتوانيهايي است كه فرد در ايجاد صوت، توليد اصوات گفتاري، (توليد و تلفظ شمرده) و اشكال در ارائه گفتار به سرعت طبيعي (رواني و سلامت گفتار ) با آن مواجه است (كافمن و هالاهان، ترجمه جواديان، 1372).
تفاوتهايي كه در زمينه گفتار و زبان بين مردم يك منطقه، يا گروه اجتماعي، يا گروههاي فرهنگي و نژادي مشترك است، اختلال به حساب نميآيد. و يا سيستم ارتباط غير گفتاري به معناي آن نيست كه فردي كه آن را بكار ميبرد دچار اختلال گفتاري است، بلكه چنين سيستمي بوسيله كساني مورد استفاده قرار ميگيرند كه در كاربرد زبان براي ايجاد ارتباط رضايتبخش با ديگران دچار ناتوانيهاي موقتي يا دائمي هستند. آنهايي كه از سيستم ارتباط غيرگفتاري استفاده ميكنند، ممكن است علاوه بر ناتوانيهايي در كاربرد گفتار دچار اختلالهاي زباني نيز باشند.
طبقهبندي اختلالهاي ارتباطي بر اساس DSM IV
در چهارمين مجموعة تشخيصي و آماري انجمن روانپزشكي آمريكا (DSM IV، 1994)، اختلالهاي ارتباطي به مقولههاي زير تقسيم شدهاند:
اختلال زبان: ريخت بياني
اختلال زبان: ريخت مختلط دريافتي ـ بياني
اختلال آواشناختي (پيشتر تحت عنوان اختلال اكتساب تلفظي قرار داده شده بود).
لكنت زبان
اختلال ارتباطي تصريح نشده
اختلالات گفتار:
- اختلالهاي تلفظي ـ آواشناختي: تغيير شكل تلفظي برخي از صوتها يا آواها مانند تلفظ «ت» به جاي «ك» و يا اختلال در تلفظ كلمات (به رغم توانايي تكرار صحيح آواهاي مجزا، كودك نميتواند يك كلمه را به درستي تلفظ كند).
- اختلالهاي صدا يا «نارسا صوتي»: اختلال در انتشار اصوات مانند دورگه بودن صدا يا نامتناسب بودن آن.
- اختلالهاي آهنگ بيان: لكنت زبان و شتابگويي (گفتار سريع و نامفهوم).
اختلالهاي گفتاري:
اختلالهاي گفتاري شامل سه دسته اختلال توليد (آواشناختي)، اختلال صدا و اختلال رواني ميباشد. در اين قسمت به بررسي موضوع اصلي پژوهش يعني، اختلال رواني يا لکنت پرداخته شده است.
اختلال لکنت يا رواني كلام
1. تعريف
شايعترين مشكل مربوط به رواني كلام، لكنت زبان است (DSM IV، 1994). لكنت زبان يكي از پيچيدهترين معماها در اختلالات گفتاري به حسـاب ميآيد (ويستبروك[22]، 1986).
تعاريف لكنت زبان بسيار متعددند. به معناي وسيع مي توان گفت كه لكنت زبان يك مسأله آهنگ بيان يا يك مشكل گفتار است. به معناي محدود، لكنت زبان را شيوه سخن گفتن افرادي دانستهاند كه پيشاپيشي واكنشهاي فزون تنودي در آنها مشاهده ميشود (دادستان، 1379).
برخي ديگر از مؤلفان (روندال و سرون، 1982) لكنت زبان را اختلال سيالي كلامي- ناشي از شرطي شدن منفي يك هيجان- دانستهاند. از اين ديدگاه، عمل حرفزدن در برخي از كودكان خردسال با واكنش شديد ترس توأم مي شود و سپس بتدريج، اين ترس به تمامي لحظات ارتباطي تعميم مييابد.
وينگيت[23] (1964) يك تعريف محدود اما بسيار صريح را پيشنهاد كرده است:
«لكنت زبان يك اختلال سيالي بيان لفظي است كه بر اساس تكرارها و تطويلهاي غيرارادي، صدادار يا بيصدا، به هنگام انتشار واحدهاي كوچك سخن يعني اصوات، هجاهاي مجزا يا هجاهاي كلمات مشخص ميشود. اين اختلالها معمولا بسيار فراوانند و به آساني مهار نميشوند» (دادستان، 1379).
بر اساس DSM IV (1994)، اختلال سيالي بهجار و آهنگ سخنگفتن- كه با سن فرد نامتناسب است- ويژگي اصلي لكنت زبان را تشكيل ميدهد. اين اختلال با تكرارها تطويلهاي صوتها و هجاها و همچنين ديگر اختلالهاي سيالي گفتار همراه است.
2. شيوع لكنت زبان
به رغم آثار متعددي كه درباره لكنت زبان انتشار يافتهاند و آمارهاي متفاوتي كه در مورد فراواني اين اختلال ارائه شدهاند تنها يك بررسي واقعي همهگير شناختي در اين زمينه وجود دارد (وانريپر[24] ، 1978). اين بررسي كه در سال 1964 در انگلستان در يك نمونه 30000 نفري از كودكان 0 تا 15 ساله انجام شد نشان داد كه 3% كودكان، دست كم به مدت 6 ماه و 4% تا 5% آنها در مدتي كمتر از 6 ماه، به لكنت زبان مبتلا بودهاند (دادستان، 1379). برخي ديگر از تحقيقاتي كه بين سالهاي 1964 تا 1969 انجام شدهاند به نتايج متفاوتي كه بين 55/0% تا 87/1% قرار داشته دست يافتهاند (به نقل از روندال و سرون، 1982).
DSM IV (1994)، فراواني لكنت در خلال سالهاي پيش نوجواني را 1% و به هنگام نوجواني را 8/0% تخمين زده است. بدين ترتيب مشاهده ميشود كه ارائه ارقام دقيق درباره فراواني لكنت زبان، به دليل تنوع روشهايي كه در بررسيهاي همهگيري شناختي مختلف به كار گرفته شدهاند مشكل است و در اين مورد اتفاق نظر وجود ندارد. جانسون (1997) ميزان شيوع اختلال لكنت را در بين كودكان مدرسهرو 3 تا 4 درصد گزارش نموده است. اختلال لكنت گريبانگير ميليونها آمريكايي است در حدود يك درصد كودكان و بزرگسالان افراد لكنتي تلقي ميشوند، و تعداد پسران مبتلا بيش از دختران است. اغلب افراد لكنتي لااقل تا قبل از 5 سالگي شناخته مي شوند. اما، والدين برخي اوقات كودكان لكنتي خود را در سنين اوليه و حتي در سنين 20 تا 30 ماهگي تشخيص ميدهند (ياري، 1983).
از زاويه فرهنگي بايد گفت كه به رغم فقدان كلمه يا كلماتي براي مشخص كردن لكنت در برخي از زبانها، اين پديده در سراسر جهان و در خلال قرنها، مشاهده شده است.
در مورد فراواني لكنت زبان در جنس مذكر و مؤنث، همگرايي قابل ملاحظهاي بين محققان كشورهاي مختلف مشاهده ميشود و تقريبا تمامي پژوهشگران، تعداد پسران مبتلا به لكنت زبان را 3 تا 4 برابر دختران تخمين زدهاند. در DSM IV، نسبت پسران به دختران، 3 به 1 ذكر شده است. اين پديده نيز مانند جهان شمول بودن لكنت زبان به گونههاي متفاوت تفسير شده است. مؤلفاني كه ديدگاه سيبرنتيكي گفتار را پذيرفتهاند، عقيده دارند كه توانايي مهار عصبي- عضلاني گفتار- دستكم در نخستين سالهاي زندگي- در پسران كمتر از دختران است (وانريپر، 1978). اگر چه اين تبيين ميتواند پذيرفتني باشد اما به علت وابستگي سازمان يافتگي عصبي- عضلاني گفتار به مراكز متعدد كرتكسي و مشكلاتي كه در راه بررسي ساختها و كنشهاي آن وجود دارند، هنوز قبول عام نيافته است.
3. فرايند شكلگيري و تحول لكنت زبان
بررسيهايي كه درباره افراد مبتلا به لكنت زبان انجام شدهاند، سنين آغاز آن را بين 2 تا 7 سالگي و بيشترين فراواني آن را در حدود 5 سالگي ذكر كردهاند (DSM IV،1994).
به طور كلي، بروز لكنت زبان نسبتا زودرس است. در برخي از پسران ميتوان ترديدها و تطويلها را از سن 3 سالگي مشاهده كرد. در برخي ديگر، اختلالها از 4 سالگي آغاز ميشوند و در موارد متعدد ديگر، لكنت زبان به هنگام شروع مدرسه ابتدايي يعني در حد 6 سالگي بروز ميكند. در دختران نيز به استثناي وحله بحراني شروع مدرسه، تقريبا وضع بر همين منوال است(دادستان، 1379). به هر صورت، در 98% موارد، لكنت زبان قبل از 10 سالگي آغاز ميشود و بتدريج استقرار مييابد (DSM IV، 1994).
لكنت زبان كه در آغاز موقت، وهلهاي و ناآشكار است، بتدريج به صورت مزمن در ميآيد. معمولا اختلال با تكرار حروف صامت آغاز كلمه يا تكرار برخي از كلمات (نخستين كلمه جمله يا طولانيترين كلمات) شروع ميشود. در آغاز بروز لكنت، كودك ممكن است نسبت به مشكل خود هوشيار نباشد اما بتدريج، هشياري نسبت به اختلال، پيشاپيشگري و استقرار مكانيزمهايي براي اجتناب از ضايعات سيالي كلامي و پاسخهاي هيجاني، به وجود ميآيند (DSM IV،1994).
تحول اختلال در كودكان متخلف بسيار متغير است. به نسبت پيشرفت اختلال، تحول آن به صورت «دندانه اره» در ميآيد، ضايعات سيالي كلامي افزايش مييابند و لكنت به هنگام بيان كلمهها و جملههايي كه بار معنايي بيشتري دارند، آشكار ميشود. اما در همه حال، نوسانهايي در وخامت مشكلات قابل مشاهدهاند. با اين حال، تمامي كودكاني كه دچار لكنت ميشوند همواره لكنتي(الكن) باقي نميمانند.متخصصان بر اين نكته تأكيد دارند كه كودكان مبتلا به لكنت به يك گفتار بهنجار دست مييابند بدون آنكه با عود مجدد اختلال مواجه شوند (دادستان، 1379). بر اساس DSM IV (1994) نيز معمولا 80% افراد الكن- و از آن ميان 60% به طور ارتجالي و بدون برخورداري از يك روش درمانگري- قبل از 16 سالگي درمان ميشوند.
از لحاظ پيش آگهي اختلال بايد گفت كه اگر چه در حال حاضر، هيچ آزمون يا ابزار ارزشيابي كه بتواند وضع آينده كودك مبتلا به لكنت زبان را پيشبيني كند در دست نيست اما بيترديد، مراجعه به متخصص در آغاز بروز مشكلات در پيشگيري و بهبود وضع كودك بسيار مؤثر است.
4. ويژگيهاي لكنت زبان
قسمت اعظم كودكان لكنتي در سالهاي بين 2و 5 سالگي يك نقص گفتاري از خود نشان ميدهند. تعداد زيادي از كودكان بر اين تقايص كه مخصوص دوران كودكي است غلبه ميكنند. اين كودكان معمولا نقص گفتاري خود را منظما و بدون هيچ كوششي به كار ميبرند، اين طور به نظر ميرسد كه گويي به مكثهاي خود توجهي ندارند، و داراي والدين و معلماني هستند، كه در برابر الگوي گفتاري آنها نگراني از خود نشان نميدهند (كافمن و هالاهان، ترجمه جواديان، 1372).
ويژگيهاي خاص لكنت زبان در افراد مختلف بسيار متغيرند. برخي از افراد الكن تنها در تلفظ هجاها مشكلاتي دارند و در برخي ديگر، نخستين تكرارها و ترديدها با شكلكها و حركاتي در قسمتهاي مختلف بدن همراهند (مانند چشمك زدن، تيكهاي مختلف، لرزش لبها يا چهره، تكان دادن سر، حركتهاي تنفسي، گره كردن مشتها و غيره).
از نظر كمي، افراد لكنتي در تكلم داراي مكثهايي هستند كه تعداد آن بيش از مقداري است كه در كودكان نرمال مشاهده ميشود. آدامز[25] (1982) و كالپ[26] (1984) و ديگران گزارش دادند كه بيش از ده درصد مكالمات يك فرد لكنتي از نوع عدم رواني و سلامت است. آنها هم داراي تفاوتهاي كيفي و هم داراي تفاوتهاي كمي ميباشند (ويستبروك[27]، 1987). به عنوان نمونه، افراد لكنتي و خردسال بيشتر به تكرار قسمتهايي در كلمات ميپردازند (مثل كا...كا...كاغذ)، كلمهها را طولاني تلفظ ميكنند (مثل س...سد)، كلمات را شكسته ادا مينمايند (مثل، پيش...ي) و يا مكثهاي تنشزا دارند، (مثلا، حالت ويژهاي به لبها ميدهند، سريع پلك ميزنند و رفتارشان پر از تنش است). كودكان طبيعي و نرمال تمام كلمه و عبارت را تكرار ميكنند (مثل «من...من...من آب نبات ميخواهم») عبارت را ناقص ادا مينمايند (مثل «من بادكنك ... مامان برام پيسي ميخري؟») اصوات را زياد به كار ميبرند (مثل اوه، آه. هوم) و مكثهايش طولاني است (مثل من بيسكويت (مكث) ميخوام).
همچنين اغلب ديده ميشود كه فرد دستخوش يك حالت هيجاني مانند تحريكپذيري، تنش تعميم يافته و يا هيجانهاي منفي مانند ترس، خشم، شرم و غيره ميشود؛ هيجانهايي كه به ايجاد ناهماهنگي در مكانيزمهاي پيراموني گفتار – كه علت بلافاصله لكنت زبان هستند – منجر ميشوند (DSM IV، 1994).
تحقيقات نشان دادهاند كه تنيدگي يا اضطراب، لكنت زبان را تشديد ميكند و تؤام بودن آن بااضطراب؛ سرخوردگي، كاهش سطح حرمت خود و معلوليت در كنشوري اجتماعي را به وجود ميآورد و موجب ميشود تا فرد بااستفاده از ابزارهاي زبانشناختي (ماننند تغيير سرعت بيان، دوري گزيدن از برخي موقعيتهايي كه مستلزم سخن گفتن هستند مثل حرف زدن در برابر جمع يا با تلفن و يا امتنــاع از به كار بردن پارهاي از كلمات و برخي از اصــوات) از لكنت زبان اجتناب كنـــد (DSM IV، 1994).
وان ريپر[28] (1978) سه خصوصيت افراد لكنتي را از افراد غير لكنتي متمايز ميسازد. اول اينكه افراد لكنتي هنگام تكلم دچار زحمت و تنشهاي نمايانتري ميشوند. دوم اين كه افراد لكنتي هنگامي كه ميخواهند روان و رسا صحبت كنند از سرعت كمتري برخوردارند. و سوم آن كه، ظاهرا چنين به نظر ميرسد كه در مورد لكنت زبانشان، وراثت نقشي داشته باشد.
ضوابط تشخيص لكنت زبان بر اساس DSM IV در جدول 3 نشان داده شده است:
جدول 3. ضوابط تشخيصي لكنت زبان بر اساس DSM IV
|
الف) اختلال سيالي بهنجار و آهنگ گفتاري (نامتناسب با سن فرد) كه بر اساس بروز مكرر يك يا چند از نشانههاي زير مشخص ميشود: تكرارهاي صوتها و هجاها تطويل صوتها و هجاها تداخلها انقطاع كلمات (مانند توقف در وسط يك كلمه) وقفههاي صدادار يا بيصدا (توقف در خلال سخن، پر كردن خلأ به وسيله چيزي ديگر يا باقي گذاشتن خلأ) دور زدن يا تطويل كلام (جانشين كردن كلمات مشكل به وسيله كلمات ديگر) تنش جسماني مفرط به هنگام توليد برخي از كلمات تكرار كلمههايي يك هجايي كامل (مانند من، من، من ميبينم).
ب) اختلال سيالي كلامي بر موفقيت تحصيلي يا حرفهاي و يا بر ارتباط اجتماعي اثر ميكند.
ج) اگر يك نارسايي حركتي مؤثر بر زبان يا نارسايي حسي وجود داشته باشد، مشكلات بيان بيش از آن هستند كه معمولا با چنين شرايطي همراهند. تذكر درباره كد گذاري: اگر يك نارسايي حركتي مؤثر بر زبان، يك نارسايي حسي و يا يك بيماري عصب شناختي وجود داشته باشد بايد روي محور III كد گذاري شوند. |
5. رگههاي قابل مشاهده
دادستان (1379) رگههاي قابل مشاهده افراد مبتلا به لكنت را به شرح زير بيان ميكند:
تغييرپذيري شيوههاي لكنت: افرادي كه مدتهاست به لكنت زبان مبتلا هستند به گونههاي متفاوت دچار لكنت ميشوند در مواقعي كه به شدت عصبي هستند ممكن است ندانند كه كدام شيوه لكنت بهتر با موقعيت تطبيق ميكند. همين تغييرپذيري شيوههاي ارتباطي اختلال آميز، اين باور را در مخاطب به وجود ميآورد كه گوينده دچار اغشاش شديد است.
سلسله مراتب رفتارهاي لكنت آميز: تحليل عميق گفتار افراد الكن نشان ميدهد كه اغتشاشهاي آنها بر حسب معقولههاي رفتاري – كه در افراد مختلف متغيرند- سازمان يافتهاند. بروز عناصر اين مقولهها به دو عامل اصلي وابسته است: سلسله مراتب قطعي آنها و ارزش ارتباطي برخي از رفتارها در موقعيتهاي مختلف از ديدگاه الكن.
بازداريها و توقفها: اين رفتارها آنهايي هستند كه در اغلب مواقع براي توصيف فرد الكن به كار ميروند و حتي افراد غير متخصص به آساني آنها را متمايز ميكنند. از ديدگاه مبتلايان به لكنت زبان، اين رفتارها رنجآورترين و تنفرآميزترين نشانههاي اختلال تلقي ميشوند.
لرزش عضلاني: در اينجا با لرزشهاي عضلات اعضاي گفتار سر و كار داريم. به نظر ميرسد كه در لكنتهاي مزمن، اين لرزشها، نتيجه كوشش گستردهاي است كه براي رهايي از توقف گفتار يا تداوم حركات تكراري به عمل ميآيد.
فنون رهايي از بازداريها: حركتهاي ناگهاني سر، تنه، بازوها، ساقها، پاها و همچنين شكلكهاي چهره و پيچ و خمهاي بيني، حركاتي هستند كه فرد الكن براي رها شدن از بازداري به كار ميبرد.
تنش صوتي: توليد يك صوت با فركانس پائين (مانند صداي سرخ كردن چيزي) پيامد تنش شديد تارهاي صوتي است كه در افراد بهنجار نيز ديده ميشود اما در مبتلايان به لكنت زبان بسيار فراوان است. در افراد اخير، انتشار اين صدا ميتواند به منزله يك روش پيشاپيشي باشد كه انتشار هجاهاي مورد نظر را براي مدتي به تعويق مياندازد.
تكرارها: در وهله نخست ميتوان تصور كرد كه فرد الكن، يك هجا را چندين بار تكرار ميكند. اما مشاهده دقيقتر اين پديده، وجود تفاوتهاي اندك بين اين هجاها را آشكار ميسازد و نشان ميدهد كه فرد الكن در جستجوي يك هماهنگي بهينه است تا به انتشار هجاي مناسب بپردازد.
به كار بردن هواي باقيمانده: بسياري از الكنهاي پس از بازدم يا خروج هوا به صورت بهنجار، به حرف زدن ادامه ميدهند و از اندك مقدار هواي باقيمانده در ريهها براي انتشار يك يا دو هجا، استفاده ميكنند. اگر چه اين گفتار به ندرت ميتواند قابليت فهم بيان را افزايش دهد اما اغلب الكنها به اين روش متوسل ميشوند تا خود را از يك حلت وقفه رها سازند.
حركتهاي استتاري: به نظر ميرسد برخي از مبتلايان به لكنت زبان كوشش ميكنند تا مشكلات خود را با گذاشتن دست جلوي دهان يا با برگرداندن سر و حتي با خنديدن، پنهان كنند. اين حركتها كه در آغاز با هدف مشخص پنهان كردن تكرارها يا وقفهها انجام ميگيرند به تدريج به صورت خودكار در ميآيند.
رفتارهاي اجتنابي: معمولا تنها انگيزه فرد مبتلا به لكنت مزمن، اجتناب از لكنت است و براي رهايي از اين موقعيت رنجآور، تمامي توان خود را به كار ميگيرد. به طور كلي، فرد الكن كوشش ميكند تا از موقعيتهايي كه مستلزم برقراري ارتباط است، اجتناب كند و وقتي از روي اجبار در موقعيت ارتباطي قرار ميگيرد، تا آنجا كه ممكن است به حذف كلمات مشكل و استفاده از كلمات مترادف، توصيفها و جانشينها ميپردازد و حتي گاهي ترجيح ميدهد كه كودن يا ناشنوا جلوهگر شود تا آنكه سخن بگويد.
تأخير انتشار گفتار: در برخي از مواقع، فرد مبتلا به لكنت زبان، سخن گفتن را به تأخير مياندازد، در برابر پرسش مطرح شده سكوت اختيار ميكند و اين احساس را به وجود ميآورد كه سؤال را نفهميد است، يا آنكه بازخورد كسي را كه پيش از پاسخگويي به تفكر ميپردازد، اتخاذ مينمايد، در حالي كه اميدوار است اين انتظار ارادي، بازداري وي را كاهش دهد. اين رفتار كه تا حدي شبيه رفتار گوينده بهنجاري است كه ميخواهد نسبت به صحت گفتار خويش يقين حاصل كند در فرد الكن به سرعت آموخته ميشود و به عنوان وسيله مكملي براي اجتناب از ارتباط به كار ميرود.
6. واكنشهاي دروني
لكنت زبان را ميتوان بر اساس تعداد قابل ملاحظهاي از رفتارهاي مشاهدهشدني و در بسياري از موارد كميشدني، توصيف كرد. با اين حال، واقعيت فرد الكن به رفتارهاي مشاهدهشدني محدود نميشود و بخش عمدهاي از زندگي وي به علت هيجانهاي منفي مانند ترس، رنج، شرم و احساس گنهكاري دچار اغتشاش ميگردد. دادستان (1379) واكنشهاي دروني افراد لكنتي را شامل موارد زير ميداند:
ترس: در اينجا صحبت از پيشاپيشي يا ترس از وقوع يك رويداد ناخوشايند است. فرد تقريبا يقين دارد كه بايد باز هم يك موقعيت يا توالي موقعيتهاي مشكل را تجربه كند.
برخي از ترسها به موقعيتهاي خاص وابستهاند، براي مثال ترس از حرف زدن با تلفن، ترس از مراجعه به پزشك، ترس از حرف زدن در كلاس درس و يا حرف زدن با يك مافوق و غيره.
ترسهاي ديگر از شرايط ارتباطي ناشي ميشوند، براي مثال، وقتي فرد مبتلا به لكنت زبان در شرايط اضطراري قرار ميگيرد گاهي بدون اشكال حرف ميزند و گاهي از توليد هر صدايي ناتوان است و گاهي فقط كيفيت صداي وي تغيير ميكند.
ترس مرتبط با عمل حرف زدن ممكن است با محتواي ارتباطي جملهها نيز وابسته باشد. مسلم است كه براي فرد الكن مانند فرد بهنجار، بيان جملههاي پيچيده مشكلتر از جملههاي قالبي و خودكار است. بالاخره، ترسها ميتوانند بر اساس پيشاپيشي درباره برخي از آواها يا پارهاي از كلمههاي خاص بروز كنند. به طور كلي، بايد گفت كه زندگي فرد مبتلا به لكنت زبان مزمن، از مجموعهاي از پيشاپيشيهاي منفي تشكيل شده است.
پيوستار رنج، شرم و احساس گنهكاري: مجموعه اين واكنشها به عنوان مكمل پيشاپيشنگري درباره ترس است. اين پيشاپيشنگري كه از يكسو، بازداري، تكرار و ترديد و از سوي ديگر، انجام حركتهاي نامتناسب را به وجود ميآورد رنج، شرم و سپس احساس گنهكاري را به دنبال دارد. در سكوت تنهايي خويشتن، فرد الكن مشكلات و واكنشهايش را به ياد ميآورد و اميدوار است كه چيزي اتفاق بيفتد و با بهرهگيري از يك روش درمانگري جديد بتواند به زودي بهتر حرف بزند. اما به گونهاي اجتنابناپذير، دچار ترديد ميشود، ترس از ارتباطهاي آينده از نو بروز ميكند و وي را در يك دور باطل قرار ميدهد.
اگر چه اين واكنشهاي هيجاني، تحمل ناپذيرترين بخش زندگي فرد الكن را تشكيل ميدهند اما مشكل اصلي وي تصور اين نكته است كه همواره مخاطبان، مشكلات بياني او را به عنوان دليل يك كهتري تعميم يافته تفسير كنند. به اين ترتيب كه تعارض درون- رواني استقرار مييابد زيرا كه فرد مبتلا به لكنت زبان، خود را همانند شخص بهنجاري ميداند كه داراي مشكل بيان است. اين واكنشهاي منفي در تمامي مبتلايان به لكنت زبان مزمن وجود ندارند و بسياري از آنها مشكلات خود را ميپذيرند و از وجود آنها چندان ناراحت نيستند.
رگههاي مشاهدهشدني و واكنشهاي دروني جدولي را تشكيل ميدهند كه عناصر آن بسيار متغير است و اگر تأثير متفاوت برخي از عوامل تعيين كننده در نظر گرفته شود، اين تغييرپذيريها شگفتانگيزتر جلوه ميكنند. براي مثال، خستگي موجب افزايش مشكلات گروهي از مبتلايان به لكنت زبان ميشود در حالي كه، به بهتر شدن بيان گروهي ديگر ميانجامد. تأثير مصرف الكل نيز به همين صورت است. حتي تنشزدايي كه تصور ميشود ميتواند اثر مثبتي بر سخن گفتن الكنها داشته باشد همواره توليد كلامي بهتري را در پي ندارد. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه چگونه ميتوان تنوع رفتارها و پيامدها را تعيين كرد؟ به نظر ميرسد كه تفاوتهاي فردي، تاريخچه زندگي هر فرد الكن را منعكس ميكنند و فرايند يادگيري فردي لكنت زبان را نشان ميدهند.
7. علتشناسي
بلودشتاين[29] (1975)، يكي از بهترين متخصصان امريكايي لكنت زبان اظهار ميدارد سؤالهايي كه 25 تا 50 سال قبل در اين مورد مطرح بودهاند، هنوز پاسخ قانع كنندهاي دريافت نكردهاند و هنوز هم برخي از مؤلفان، لكنت زبان را به مشكلات شخصيتي نسبت ميدهند، گروهي آن را ناشي از مشكلات پزشكي ميدانند و برخي ديگر نيز اين اختلال را در چهارچوب مشكلات ارتباطي قرار ميدهند (دادستان، 1379).
مؤلفان متعددي كوشش كردهاند تا پديده جهان شمول بودن لكنت زبان را بر اساس علتشناسايي آن تبيين كنند.
از ديدگاه روان تحليلگري، لكنت زبان يك روانآزردگي يا نوعي واپسروي است كه بين هيستري تبديل و روانآزردگي وسواس و يا در چهارچوب يك سازمانيافتگي پارانويايي- كه فرد الكن بر اساس دفاعهاي وسواسي و هيستريكي خويشتن بنا ميكند- قرار دارد و چون هر كس ميتواند يك يا چند نشانه واپس روي را در وهلهاي از زندگي خود نشان دهد پس مشاهده اين پديده در سراسر جهان و در خلال قرنها، شگفتانگيز نيست (دادستان، 1379).
مجموعهاي از رفتارهاي آموختهشده را نيز به عنوان علت بروز لكنت زبان در نظر گرفتهاند. به عبارت ديگر، اين احتمال وجود دارد كه كمالجويي و خواستههاي افراطي اطرافيان و به خصوص والدين درباره گفتار كودك در ايجاد لكنت زبان مشاركت داشته باشد (وانريپر، 1978).
كوششهايي براي تعيين يك ريخت شخصيتي در والدين كودكان لكنتي به عمل آمدهاند. در اين مورد، مادران در طراز نخست قرار دارند و آنان را مادراني مضطرب، فزون حمايتگر، واجد بازخوردهاي متناقص (در عين حال جاذب و دافع) و يا نامنعطف و فاقد گرمي عاطفي، ناايمن و ناراضي دانستهاند.
در وضع كنوني، توجه بر تعامل مادر- كودك متمركز شده است و لكنت زبان را ناشي از ناتواني در ايجاد فاصلهاي ميدانند كه در هر ارتباط كلامي به وجود ميآيد. منبع اين ناتواني در كودك، وجود اضطراب جدايي و در نتيجه، عدم توانايي وي در ناارزندهسازي مادر و ابراز پرخاشگري نسبت به اوست و در مادر، از دو سوگرايي نسبت به ايجاد هر فاصلهاي ناشي ميشود. پدر، تنها به عنوان شخصي آرماني يا موجودي غيرواقعي، توصيف شده است (ويات[30]، 1973).
اگر لكنت زبان به عنوان اختلال هماهنگي ادراكي و عصبي- عضلاني در نظر گرفته شود، ميتوان انتظار داشت كه در همه كساني كه حرف ميزنند چنين مشكلاتي به وجود آيند. در واقع، سخن گفتن مستلزم مجموعهاي از انقباضهاي عضلاني همزمان و متوالي است كه بايد به گونهاي دقيق در سطح زماني سازمان يابد و همين «زمانبندي» است كه در الكنهاي سراسر جهان دچار اغتشاش ميشود (ياري، 1983).
بررسيهاي خانوادگي و تحقيقات درباره همشكمان توانستهاند مسأله موروثي بودن لكنت زبان را تا حدي روشن كنند و با درجهاي از اطمينان، احتمال بروز و فراواني اين اختلال را در چهارچوبهاي خانوادگي خاص، پيشبيني نمايند. همچنين نشان داده شده است كه وجود يك اختلال آواشناختي يا يكي از اشكال تحولي اختلال گفتار (دامنه بياني) و يا وجود چنين اختلالهايي در سوابق خانوادگي فرد، احتمال بروز لكنت زبان را افزايش ميدهد. فراواني لكنت زبان در خويشاوندان درجه اول افراد مبتلا، 3 برابر بيش از جمعيت كلي است. تقريبا 10% فرزندان دختر و 20% فرزندان پسـر مرداني كه داراي سوابــــق لكنت زبان بودهاند به اين اختلال مبتلا ميشونــد (DSM IV، 1994). با اين حال امكان پيشآگهي در همين حد متوقف ميشود و نميتوان وجود سوابق ژنتيكي را به عنوان علت اصلي لكنت زبان دانست.
اگرچه نظريه پردازان مختلف، لكنت زبان را به سازمان يافتگيهاي روانآزرده وار، رفتارهاي آموخته شده در تعامل با والدين و اطرافيان، ناهماهنگيهاي ادراكي و عصبي- عضلاني و بالاخره به عوامل ژنتيكي نسبت دادهاند و هر يك نيز با پافشاري بر موضع خود، خواستهاند ثابت كنند كه علت اين اختلال به آساني قابل شناسايي است، اما هنوز هم پس از قرنها مشاهده، تحليل و تشخيص، تدارك روشهاي درمانگري عاميانه و علمي نتوانستهاند به علت اصلي اين مشكل گفتار پيبرند. پس بايد پذيرفت كه وقوع اين پديده به يك علت خاص محدود نميشود و قبول اين نكته، به منزله پذيرش نقطه پايان اين بحثهاي پايان ناپذير است. چرا كه به رغم تمامي اين موضعگيريها، الكنها همواره دچار لكنت بوده و هنوز هم هستند.
____________________________
[1] encoding
[2] decoding
[3] language
[4] Augmentative
[5] Keating
[6] cooing- lalling and babling
[7] Beitchman
[8] Spitz
[9] Piaget
[10] Schaffer
[11] Emerson
[12] Echo-speech
[13] parrot-like
[14] Kuczai
[15] Rez
[16] smith
[17] Katz
[18] Delaguna
[19] Green Field
[20] Ronda & Seron
[21] Gleason
[22] Westbrook
[23] wingate,M.E.
[24] Van Ripper,c.
[25] Adams
[26] Calpe
[27] Westbrook
[28] Van Ripper
[29] Bloodstein
[30] Wyatt